در  راهکار 3  از   صحبت کردیم.در این مطلب به راهکار 4 میپردازیم.

راهکار 4

پرورش شادی و شکرگزاری:

                                 رها کردن احساس فقدان و ترس از تاریکی

همان طور که قبلا کفتم  در طول کار تحقیقی ام متوجه می شدم که برخی از مفاهیم به صورت جفتی یا گروهی به هم مربوط می شوند و تعجب می کردم. حال باید بگویم که این «مجموعه مفاهیم» طرز فکر مرا درباره ی زندگی و تصمیم گیری های روزانه ام دگرگون ساخته است.

یک نمونه از این مفاهیم مرتبط با هم، عشق و احساس تعلق است. حالا می دانم که اگر بخواهم احساس تعلق حقیقی را تجربه کنم، باید خو واقعی ام را بروز دهم و این کار ممکن نمی شود مگر آنکه عشق به خود را تمرین کنم. البته قبلاً بر عکس فکر می کردم: « باید برای همرنگی با دیگران هر کاری می توانم انجام دهم، بعد احساس می کنم مورد پذیرش قرار گرفته ام و این باعث می شود خود را بیشتر دوست داشته باشم ( حالا حتی فکر کردن به این، که چطور این همه سال را با این اعتقاد سر کردم، مرا ملول می سازد. تعجبی ندارد که قبلا همیشه احساس ملامت می کردیم!»). این تحقیق نه تنها شیوه ی  نگاه کردن به عشق و زندگی را به آموخت، بلکه ارتباط بین تجربه ها و انتخاب هایم را نیز به من نشان داد. یکی از عمیق ترین تحولات زندگی من زمانی رخ داد که توجه خود را به ارتباط بین شکرگزاری و شادی معطوف کردم که آدم های شاد،افرادی شاکر هستند. چه دلیلی داشت که چنین نباشند؟ آن ها که از تمام خوبی هایی که در خور شکرگزاری است، برخوردارند. سر انجام، پس از ساعت ها کار بر روی داستان های واقعی درباره ی شکر گزاری و شادی سه الگوی برجسته نمایان شد:

  • تمام مصاحبه شونده هایی که خود یا زندگی خود را شاد توصیف می کردند، بدون استثناء قدر شناسی و شکر گزاری را تمرین می کردند و شادی خود را مرهون این تمرین می دانستند.
  • هم شادی و هم قدرشناسی به نوعی تمرین معنویت قلمداد می شدند. که از اعتقاد به پیوند انسان ها با یکدیگر و نیروی بزرگ تر و فراتر از ما سرچشمه می گیرید.
  • آن ها به فراست دریافته بودند که خوشحالی، به عنوان یک هیجان انسانی وابسته به موقعیت، با شادی به عنوان شیوه ای معنوی برای درگیری و ایفای نقش در زندگی( که با تمرین شکرگزاری مرتبط است،)تفاوت دارد.

پرورش شادی

شکرگزاری:

در طول تحقیق خود ، در ارتباط با قدر شناسی و سپاس گذاری، هیچ کلمه ای مانند تمرین باعث تعجب من نشد، چرا که همیشه فکر می کردم شناخت و آگاهی مهم تر از عمل این واژه، فراخوانی برای عمل است. اگربگویم تشخیص اهمیت تمرین، طلیعه ی بیداری معنوی من در سال 2007 بود، سخنی به گزاف نگفته ام، هر چند این تشخیص در ابتدا توأم با بی میلی بود. سال ها بود که من فقط« نگرش شکر گزاری» داشتم. چیزی که آن زمان می دانستم این بود که نگرش نوعی جهت گیری یا طرز تفکر است و داشتن نگرش همیشه مستلزم رفتار کردن طبق آن نیست.

با این وصف، معقول است اگر بگویم من نگرش یوگا دارم؛ ایده آل ها و عقایدی که زندگی من را هدایت می کنند با عقیده و آرایی که به یوگا نسبت می دهم،  بسیار همخوانی دارد. مثلاً ذهن آگاهی، تنفس عمیق و مرتبط ساختن بدن ـ ذهن ـ روح برایم با ارزش است وحتی لباس یوگا هم  دارم، اما این بدان معنا نیست

که اگر روی تشک یوگا قرار بگیرم  مثل فنر هر حرکتی را انجام می دهم. تا همین حالا که مشغول نوشتن این  سطور هستم، هزگر یوگا تمرین نکر ده ام و هر چند جزء برنامه های  آینده ی من است ولی تا این لحظه نگرشم را تبدیل به عمل نکرده ام. بنابراین، آنجا که یوگا واقعا اهمیت پیدا می کند، یعنی تشک ورزش من چندان به کار نمی آید. حال ببینیم تمرین شکر گزاری چگونه است؟ افردای که با آن ها مصاحبه کردم برای تمرین شکرگزاری دفترچه ی یادداشت داشتند،  نیایش و مراقبه روزانه داشتند، هنر را به خدمت می گرفتند و حتی در روزهای پر مشغله و پر تنش خود، لحظه هایی درنگ می کردند و با صدای بلند این کلمات را به زبان می آوردند:« من خدا را برای… شکر می کنم.»

اگر قرار باشد شکر گزاری از صمیم قلب صورت گیرد. عبارات زیادی برای آن یافت می شود.

شکر گزاری بدون تمرین مانند ایمان بدون عمل است: کالبدی بدون روح.

شادی چیست؟

به نظر من شادی یک گام فراتر از خوشحالی است. خوشحالی نوعی جویا ی حال و هوایی است که گاه، وقتی خوش شانس باشید، مدتی را در آن سر می کنید، حال آنکه شادی نوری است که شما را سرشار از امید، ایمان و عشق می کند.

ـ ادلا راجرز سن جونز

در جریان  کار خود دریافته ام که خوشحالی و شادی دو تجربه ی متفاوتند. «شکرگزار و شاد بودن به این معنی نیست که تمام مدت خوشحال باشیم». گاه برای آنکه در این اظهار نظرها دقیق تر باشیم».

گاه برای آنکه در این اظهار نظرها دقیق تر شوم،  می پرسم: « چطور می شود که آدم شاد و سپاسگزار باشد

اما خوشحال نباشد؟» پاسخ ها شبیه به هم بودند و مضمون همه آنها یکی بود:«خوشحالی به شرایط و موقعیت بستگی دارد، اما شادی به نوع نگرش وشکرگزاری.» نکته ی دیگری که آموختم این بود که شادی و خوشحالی همیشگی نیستند یعنی هیچ کس نیست که همیشه شاد یا همیشه خوشحال باشد. هر دو تجربه،

گاه می آیند و گاه می روند. خوشحالی به شرایط و رویداهای بیرونی بستکی دارد و با افت وخیز شرایط، دچار شدت و ضعف می شود.حال آنکه به نظر می رسد شادی پیوسته به روح است و شکرگزاری به قلب بسته شده است. تجربه ی حقیقی شادی ـ این لذت و احساس عمیق معنوی ـ بسیار و آسیب پذیر است.

بعد از آشکار شدن  این نتایج، به بررسی  یافته های  پژوهشگران دیگر  رفتم تا ببینیم آن ها درباره ی شادی و خوشحالی چه نوشته اند. جالب  اینکه توضیحی که بیش از همه با یافته های من همخوانی داشت از یک عالم الهی بود.

آن رابرتسون پیشوای روحانی متدیست، نویسنده و مدیر اجرایی انجمن انجیل ماساچوست، توضیح می دهد که ریشه ی یونانی کلمات خوشحالی و شادی معنایی همه برای ما دارد. به گفته ی وی معادل یونانی خوشحالی ، Makarios ، است که به فارغ بودن ثروتمندان از دغدغه ها و نگرانی های معمولی با خوش اقبالی، دستیابی به ثروت یا سلامتی اطلاق می شود. رابرتسون این واژه را با معادل یونانی شادی،  یعنی

chairo  مقایسه  می کند. این کلمه در یونان باستان در معنای «اوج هستی» و «حالت مطلوب روح» استفاده شده است. رابرتسون می نویسد:« آنطور که یوناینان باستان می گویند chairo (شادی) چیزی است که فقط در وجود خداوند یافت می شود و با فضیلت و دانایی همراه است. شادی، فضلیت سالک مبتدی نیست، بلکه فضیلتی است در رأس قرار می گیرد. علاوه بر این،  نقطه ی مقابل آن نه غم، بلکه ترس است.

البته ما، هم به شادی نیاز داریم و هم به خوشی. به عقیده ی من ایجاد زمینه ی شناخت  و تجربه ی خوشی نیز اهمیت دارد، اما علاوه بر ایجاد خوشی در زندگی، نیازمند فعالیت های معنوی  ای هستیم که ما را به شادمانی و به ویژه قدر شناسی و شکر گزاری رهنمون شوند. من خود در عین حال که خوشحالی  بیشتر را دوست دارم.  در جایگاه حق شناسی و شادمانی زندگی می کنم . به گمان من رسیدن به چنین مقصودی مستلزم آن است که نگاهی دقیق به جریان امور بیندازیم تا موانع شکرگزاری و شادی و حتی تا حدودی خوشحالی را بشناسیم.

فقدان و ترس از تاریکی:

 

اولین بار که سعی کردم درباره ی موانع شادی و شکرگزاری بنویسم در اتاق نشیمن، روی کاناپه نشسته بودم، لپ تابم کنارم و یادداشت هایم  در دستم بود. خسته بودم و به جای نوشتن ساعتی را به نور های چشمک زن آویزان در راهرو، خیره شدم. چون فکر می کنم دنیا را قشنگ تر می کنند، بنابراین سرتاسرسال آن را در خانه نگه می دارم.

همان طور که  داستان ها را ورق می زدم و به نور چشمک زن خیره شده بودم، خود کاری در آوردم و شروع به نوشتن کردم:

لامپ های چشمک زن بهترین تشبیه برای شادی است، چرا که شادی امری دائمی نیست. شادی معمولا  در اوقات و لحظه هایی معمولی  به سراغ  ما می آید. گاه  صرفاً به این دلیل از جوشش شادی غفلت می ورزیم که برای رسیدن به لحظه هایی فوق العاده خود را بیش از حد درگیر می کنیم و آن قدر از تاریکی می ترسیم که جرأت لذت بردن از نور را از دست می دهیم.

زندگی شاد به این معنی نیست که همواره غرق در نور شادی باشد، چرا که در نهایت غیر قابل تحمل می شود. به نظر من زندگی شاد از لحظه هایی ساخته می شود که با ریسمان اعتماد، شکر گذاری، الهام و ایمان با ظرافت به هم پیوند می خورند.

بخشی از تمرین هفتگی شکر گذاریم که آن راTGIFمی نامم و برای نظرخواهی در وبلاگم می گذارم. یاد آور چیز هایی است که می توانم به آنها اعتماد کنم، نعمت هایی است که باید به خاطر شان شکر گذار باشم، منابع و عواملی است که به من الهام و انگیزه می دهند و بالاخره شیوه ای است که ایمانم را تمرین می کنم جالب اینکه خواندن اظهار نظرها نیز فوق العاده نیرو بخش بوده است.

شادی و شکرگزاری می تواند  تجربه هایی بسیار حساس و آسیب پذیر باشند. اصولاً ما، مردم مضطربی هستیم و تحمل اندکی در مقابل ـ آسیب پذیری داریم. اضطراب و ترس ما، خود را با احساس «فقدان» نشان می دهد با خود می اندیشیم:

  • نمی خواهم این شادی را تجربه کنم، چون می دانم زود گذر است.
  • اگر شاکر بودنم را تصدیق کنم، فاجعه ای دیگر از راه می رسد.
  • نه این شادی را می خواهم و نه تجربه ی فقدانی دیگر را.

ترس از تاریکی:

من همیشه مستعد اضطراب و نگرانی بوده ام، اما بعد از مادر شدن بحث درباره ی شادی، شکر گذاری و احساس فقدان، کار همیشگی من شده است. سال ها بود که ترس از روی دادن اتفاقی وحشتناک برای فرزندانم مانع از آن می شد که بتوانم شادی و شکرگزاری را لمس کنم. هرگاه شدت عشق به فرزندانم،

می خواست سراپای وجودم را غرق در شادی کند، تصور حادثه وحشتناک مانع از این تجربه می شد.

تصور می کردم همه چیز در یک چشم به هم زدن از دست خواهد رفت. اوایل فکر می کردم عقلم را از دست داده ام. آیا من تنها کسی بودم که چنین احساسی داشتم؟ وقتی با مشاورم شروع به کار روی این موضوع کردیم، متوجه شدم که این احساس من ( مبنی بر اینکه هر چیزی وقتی زیادی خوب باشد، نمی تواند واقعیت داشته باشد)، ناشی از ترس، احساس فقدان و آسیب پذیری است. وقتی فهمیدم این احساس

تا حدودی همگانی است، این شهامت را پیدا کردم که تجربه ی خود را با پانصد تن از والدینی که در سخنرانی من حاضر شده بودند، در میان بگذارم. به آنها گفتم گاه وقتی دخترم خواب است بالای سر او می ایستم و او را تماشا می کنم، در این لحظه ها که دلم می خواهد با تمام وجود خدا را شکر کنم، تصور یک حادثه وحشتناک مر را از آن شادی بیرون می کشد. چنان سکوتی بر سالن حاکم بود که اگر سوزنی به زمین می افتاد صدای آن شینده می شد با خودم گفتم:« خدای من، دوباره دیوانه شدم الان با خودشان می گویند یاور خل وچل شده، چطور می شود از اینجا فرار کرد؟» اما ناگهان صدای زنی از انتهای سالن بلند شد و هق هق کنان شروع به گریه کرد. بعد یک نفر دیگ از ردیف جلو با صدای بلند گفت:« وای خدای من! چرا من ما مادرها این طور هستیم معنی این احساس چیه؟»

بعد دیگر همه به همهمه افتادند و سالن شلوغ شد. همان طور که حدس می زدم من در این ماجرا تنها نبودم. برای اکثر ما پیش آمده است که درست در لحظه ی لمس شادی، احساس آسیب پذیری بر ما غلبه کند و ما را به سمت ترس سوق دهد. اگر با احساس آسیب پذیری وضعف خود رو به رو نشویم و آن را به قدر شناسی و سپاسگزاری تبدیل نکنیم، دوست داشتن های ما با ترس از فقدان توأم خواهد بود اگر بخواهیم آنچه را درباره ی ترس و شادی یاد گرفته ایم، خلاصه کنم باید بگویم:

تاریکی نور از بین نمی برد بلکه آن را تعریف می کند. این ترس از تاریکی است  که شادی را به ظلمت

می راند.

احساس فقدان:

ما امروزه در دوره ای از ترس و اضطراب به سر می بریم و این هر دو، احساس فقدان را پرورش می دهند. همواره از این می ترسم که آنچه را بیش از همه دوست داریم از دست بدهیم و از این بیزارم که هیچ تضمینی هم وجود ندارد. تصور می کنیم اگر چشم خود را بر روی نعمت ها ببندیم و شادی را لمس نکنیم، کمتر  صدمه می خوریم. فکر می کنیم اگر پیش دستی کنیم و فقدان را تصور کنیم، کمتر رنج می کشیم.

این تصور اشتباه است، ولی یک چیز قطعی است. اگر شکرگزاری را تمرین نکنیم و از نزدیک شدن به شادی اجتناب کنیم، دو چیزی را از دست خواهیم داد که در ناملایمات قطعی روزگار، ما را بر جا نگه می دارند.

در واقع می خواهم درباره ی فقدان احساس امنیت و نامعلوم بودن بحث کنم. دوستم لین تویست در کتاب بی نظیر خود، داستان فقدان را این گونه نقل می کند:

اولین چیزی که به محض بیدار شدن به ذهن من وبیاری از افراد دیگر می رسد، این است که به اندازه کافی نخوابیده ام، فکر بعدی این است که وقت زیادی ندارم. درست یا نادرست، فکر کافی نبودن،  حتی قبل از  آنکه فرصت بررسی آن را پیدا کنیم، به طور خودکار به ذهن ما هجوم می آورد. ما اکثر ساعات و روزهای عمر خود می گوییم، می شنویم یا نگرانیم که به اندازه ی کافی…. نداریم. به اندازه کافی ورزش نمی کنیم، به اندازه ی کافی کار نمی کنیم، به اندازه ی کافی درآمد نداریم، به اندازه ی کافی عرصه ای برای فعالیت نداریم، به اندازه ی کافی تعطیلات نداریم، به اندازه کافی پول نداریم ـ همیشه این طور بوده و خواهد بود.

بله  ما به اندازه ی کافی لاغر، باهوش، کامل، متناسب، تحصیل کرده، موفق یا پروتمند نیستیم ـ همیشه همین طور بوده. هنوز از رختخواب بیرون نیامده فکر نابسندگی، عقب افتادگی، فقدان و کم داشتن به ما حمله ور می شود. شب هم که به رختخواب می رویم، فکر تکالیف نا تمام ذهن ما را اشغال می کند. با آمدن شب همواره با بار سنگین این افکار به خواب می رویم و با دمیدن صبح فقدان ها را مرور می کنیم. این توصیف ساده از زندگی  شتاب زده یا پرچالش امروزی، در واقع نمودار یک زندگی عاری از شکوفایی و بالندگی است. با خواندن این سطور است که می فهمم چرا ملت ما هموراه تشنه ی شادی هر چه بیشتر

است؛ علتش این است که در قحطی قدر شناسی و شکرگزاری به سر می بریم. لین می گوید مقابله با احساس فقدان به این معنا نیست که در جستجو وجوی وفورو فراوانی بر آییم، بلکه باید احساس کافی بودن را در درون خود پرورش دهیم:

همه ی ما در هر شرایطی که باشیم این فرصت را داریم که به عقب برگردیم و قالب فکری توأم  با فقدان را رها کنیم. با رها کردن این طرز تفکر است که احساس کافی بودن به سراغ مان می آید.

منظورم از کافی بودن این نیست که همه چیز به لحاظ کمیت فراوان می شود. ئر اینجا مراد کمیت و مقدار نیست. احساس کفایت تجربه  ای است که در آن اذعان می کنیم هر آنچه که هست کافی است  و ما نیز هر چه هستیم کافی هستیم احساس کافی بودن در درون ما خانه دارد  و ما می توانیم آن را فرا خوانیم . احساس کافی بودن نوعی هشیاری،  توجه و انتخاب اگاهانه برای یک طرز تفکر خاص در مورد  شرایط ماست.

علاوه بر این، احساس فقدان سوختی  مناسب برای عوامل نا شناخته ی انواع مشکلات است. در تحقیق قبلی  و فعلی ام دریافته ام که چگونه بسیاری از ما این عقیده را بر خود همورار کردیم  که اگر قرار باشد چیزی باعث شادی ما شود، باید فوق العاده و بی نظیر باشد. همان طور که در کتاب قبلی گفته ام به نظر می رسد که ما ارزش نقش دیگران ( وگاه کل زندگی شان ) را با میزان شهرت  آنها می سنجیم. به عبارت دیگرارزش دیگران را با میزان شهرت و ثروتشان می سنجیم. اساساً فرهنگ ما افراد آرام، معمولی و سخت کوش را نادیده می گیرد و ای بسا که معمولی بودن را با ملال آور بودن یا حتی خطرناک تر از آن، با بی معنا و بی اهمیت بودن، برابر می داند. بیشترین شناخت من درباره با ارزش معمولی بودن ، از مصاحبه با افرادی به دست آمده است که شداید ناگواری مانند مرگ فرزند، خشونت، قتل و سوانح شدید را تجربه کرده اند. عزیزترین خاطرات در نظر  آنها  لحظه هایی عادی از زندگی روزمره بوده است.

گفت وگو با آن ها نشان می داد که گران بهاترین خاطران آنها رشته ای به هم یافته از لحظه های معمولی است. آن ها امید وار بودند که دیگران نیز با تأمل کافی قدردان این لحظه ها و شادی توأم باآن باشند. ماریان ویلیامسون نویسنده و رهبر معنوی می گوید:« شادی  زمانی به سراغ مان می آید که زیبایی آنچه پیرامونمان را فرا گرفته، دریابیم.»

از پا ننشینید:

به هوش باشید: وقتی احساس فقدان و ترس سراپای وجودم را فرا می گیرد سعی می کنم با تصدیق ترس و بعد تغییر آن به شکرگزاری ، احساس شادی و کافی بودن را جایگزین کنم. در این مواقع با صدای بلند می گویم:« احساس آسیب پذیری و ضعف می کنم. هیچ اشکالی ندارد که این طور احساس کنم. من خدار را برای…. شکر می کنم.» بی تردید انجام این کار ظرفیت مرا برای پذیرش شادی بیشتر کرده است.

 به خود انگیزه دهید: من از شادی های روزانه کوتاهی که در لحظه های معلمی رخ می دهند انگیزه می گیرم، مثل زمانی که فرزندانم را از مدرسه به خانه می آورم یا برای غذا خوردن دور هم جمع می شویم.

تصدیق اینکه زندگی یعنی درک همین لحظه ها، نگرش من درباره ی کار، خانواده و موقعیت تغییر داده است.

دست به کار شوید: خانواده ی ما برای زندگی کردن با تمام وجود برنامه های مختلفی دارد از دعای قبل از غذا گرفته تا تزئین کوزه یا شیشه ای دردار برای نگهداری برگه هایی که در آنها خدا را برای نعمت های گوناگونش شکر می کنیم.

                                   شما چطور تلاش می کنید؟

 

تایپ: رضا انصاری رادمندی

برگرفته از کتاب:

نوشته:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست
سوالی دارید؟ با ما صحبت کنید!
مکالمه را شروع کنید
سلام! برای چت در WhatsApp پرسنل پشتیبانی که میخواهید با او صحبت کنید را انتخاب کنید
ما معمولاً در چند دقیقه پاسخ می دهیم
0:00
0:00