در لحظه هایی از زندگی گاهی به این نتیجه می رسیم که مسیر را اشتباهی رفته ایم چون هیچ حسی نسبت به کارهایی که انجام می دهیم نداریم و این احساس را داریم که مجبور هستیم که در مسیر بمانیم و هیچ گونه لذتی را از زندگی نمی بریم و گاهی اوقات هم می شود در محل کارمان هی به ساعتمان نگاه می کنیم تا ببینم کی وقت می شود از کار مرخص بشویم و تازه ،در زمانی که صرف کار کردن هستیم هم ،هیچ گونه احساس لذت و خوشی هم نمی کنیم.
گاهی اوقات هم می شود برای خودمان اهدافی را تعیین کرده بودیم ولی بعد از رسیدن به هدف هایمان بازهم هیچ احساس خوبی را تجربه نمی کنیم.
تمام این اتفاق هایی که در بالا آورده ایم همه ی آنها به ارزش های ما مربوط می شود.ارزش هایی که فقط به خاطر ارضاء آنها کاری را صورت می دهیم و در اکثر مواقع به جای اینکه ارزش های واقعی خودمان را ارضاء کنیم ارزش های غیر واقعی مان را ارضاء میکنیم و این باعث می شود در خیلی از کارها دچار تضاد و اختلاف بشویم و در نتیجه این می شود که از زندگی مان لذت نمی بریم
تضاد در ارزش ها:
گاهی اوقات ما اهدافی را تعیین می کنیم که با ارزش هایمان همسو نیستند.مثلا کسی که طعم ترش را دوست دارد،انتخاب می کند که فلفل بخورد،و این باعث می شود که بین ارزش ها و هدف تضادی صورت بگیرد و آن هم باعث می شود فرد از انجام کار خود احساس لذت نبرد که هیچ در اضافه هم از کارش رنج ببرد.
تضاد بین ارزش ها و کارهایی که انجام میدهیم اثرات بد زیادی را دارد و یکی از آنها هم نداشتن آرامش است.مثلا کسی که ارزش فردی اولش امنیت باشد ولی از این طرف شغل آزاد را انتخاب کرده باشد،نتیحه معلوم است که این فرد هیچ وقت نمی تواند احساس آرامش کند.
کسی که امنیت برایش از همه چیز مهم تر باشد هیچ وقت دلش را به دریا نمی زند و کارهایی با ریسک بالا انجام نمی دهد ولی این فرد به سمت شغلی رفته است که درصد ریسک بالایی دارد و ممکن است یک روز کار باشد و یک روز کار نباشد.و در کل هیچ وقت شغلش در امان نیست.
بیخبری ما از ارزشهای درونیمان باعث میشود دست به انتخابهایی بزنیم که رسیدن به آنها برای ما رضایت درونی ایجاد نمیکند. تفاوت انتخاب اهداف ما بر اساس ارزشهای درونی و انتخاب اهداف بدون توجه به این ارزشها در رضایت درونی ماست. اگر کارهای شما مخالف با ارزشهایتان باشد دچار تعارض و گاهی افسردگی میشوید. به علاوه، کشف ارزشهای درونی باعث ساده شدن انتخاب و تصمیمگیری و افزایش کارآیی میشود. این امر انگیزه ما را بسیار قوی میکند.
ارزشها تعریف میکنند چه کسی هستید و چه میخواهید. مثلاً اگر کمک به یک بیمار جزء ارزشهای درونی یک فرد نباشد، نمیتواند در شغلی مانند پرستاری موفق و راضی باشد. اگر خانواده برای شما بالاترین ارزش باشد، گرفتار شدن در یک شغل پرمشغله که مانع رسیدگی به نیازهای خانواده گردد، میتواند باعث تعارض و استرس درونی برای شما گردد.
ارزشهای بنیادین شما کدماند؟
ارزشهای بنیادین در اعماق آنچه ما هستیم قرار دارند و دقیقاً به همین دلیل، تعریف دقیق ارزشهای بنیادین دشوار است. برخی از این ارزشها، نشانههای رفتاری متعددی دارند از قبیل صداقت، عشق، مصمم بودن و یا سخاوت که جایگاه عمدهای در شخصیت مطلوب فرد دارند. برخی دیگر از ارزشهای بنیادین مبین رفتار ما با دیگران و یا سایر جنبههای زندگیمان هستند، ارزشهایی که جنبههای گستردهای از عشق ورزیدن به همسر و یا دوست داشتن دیگران تا علاقه به طبیعت و یا ایمان به پروردگار و پایبندی به آزادی فکر و عمل را شامل میشوند.
شاید بهترین تعریف از ارزشهای بنیادین عبارت باشد از «چیزهایی که به اعتقاد ما بیشترین اهمیت و بالاترین اولویت را در زندگی ما دارند». یقیناً این ارزشها در بین افراد مختلف متفاوت هستند. به هراندازهای که بتوانید ارزشهای بنیادین خود را بهدقت تعیین کنید به همان اندازه نیز موفق خواهید شد که خود واقعیتان را بشناسید.
ارزش در اصطلاح دانش جامعه شناسی، عقایدی است که افراد یا گروههای انسانی دربارهٔ آنچه مطلوب، مناسب، خوب یا بد است، دارند. ارزشهای گوناگون نمایانگر جنبههای اساسی تنوعات در فرهنگ انسانی است. ارزشها معمولاً از عادت و هنجار نشأت میگیرند.
بهطور کلی به کارهایی که برای اعضای گروه اهمیت دارند و آرمان مشترک اعضاء گروه تلقی میشوند، ارزش میگویند.
ارزشهای یک جامعه معمولاً از هنجارهای آن دفاع مینمایند و اجازه بروز و ظهور هنجارهای غیر مطلوب را نمیدهند.
ارزش به صورتی دوگانه در واقعیت وجود دارد:
نخست به منزله آرمانی متجلی میشود که خواستار پیوستگی است و دعوت به احترام میکند.
دوم در اشیاء یا رفتارهایی جلوه گر میشود که آن را به شیوهای عینی یا دقیقاً به شیوه سمبلیک بیان میکند.