خانم دانلا اچ. مدوز (Donella H. Meadows) کتاب خود را درباره تفکر سیستمی (Thinking in Systems: a premier) با این خاطره از کلاس‌هایش شروع می‌کند:

همیشه جلسه اول کلاس‌هایم یکی از فنرهای نرم بزرگ را، که بچه‌ها برای بازی استفاده می‌کنند (slinky)، به دنبال خود می‌برم. در حالی که یک سر فنر آزاد است طرف دیگر آن را می‌گیرم و تکان می‌دهم؛ از دانشجویانم می‌پرسم: “به نظر شما چه چیزی باعث می‌شود فنر حرکت کند و کوتاه و بلند شود؟ (شما هم به این موضوع فکر کنید)

معمولا دانشجویان پاسخ می‌دهند حرکت دست خود شما و نیرویی که به فنر وارد می‌کنید. سپس به جای فنر یک کتاب را می‌گیرم و همین کار را با آن انجام می‌دهم. این بار می‌پرسم چرا حرکت دست من رفتار مشابهی در کتاب ایجاد نمی‌کند؟

پاسخ در ساختار جسمی که در دست من قرار دارد نهفته است. شرایط محیطی برای هر دو یکسان است اما رفتارها کاملا متفاوت.

شاید بتوان گفت یکی از مهم‌ترین رسالت‌های تفکر سیستمی همین موضوع است که متوجه شویم در بسیاری از مواقع شرایط محیطی تعیین کننده رفتار ما، مشکلات ما و موفقیت‌های ما نیست.

بلکه این خود ما هستیم که می‌توانیم با شناخت بهتر سیستم‌هایی که در آن‌ها زندگی می‌کنیم (خانواده، جامعه، اقتصاد و …) برای شرایط مختلف آماده باشیم و تصمیمات بهتری بگیریم.

تاریخچه تفکر سیستمی

این نوع تفکر در حوزه‌های متفاوتی ریشه دارد. از کل‌نگری جان اسماتس  در دهه بیستم گرفته تا تئوری عمومی سیستم‌ها که توسط لودویگ ون برتالانفی (Ludwig von Bertalanffy) در دهه چهل میلادی توسعه یافت و سایبرنتیکس که راس اشبی  نقش مهمی در پیشرفت آن داشت.

پس از آن‌ها آقای  (Jay W. Forrester) بود که به همراه جامعه یادگیری سازمانی در دانشگاه MIT نقش اساسی در توسعه این دانش داشتند. تبیین دانش دینامیک سیستم هم از اقدامات آقای فارستر بود که با مدل‌سازی‌های کامپیوتری، در جدیدی برای تلاش‌ها در جهت سیستمی اندیشیدن باز کرد.

آقای پیتر سنگه (Peter Senge) شخص بعدی بود که با نگارش کتاب پنجمین فرمان و پس از آن کتاب پنجمین فرمان در میدان عمل، عصاره تفکر سیستمی را برای سازمان‌ها فراهم آورد. او این نوع تفکر را سنگ زیربنای حرکت حقیقی، به سمت یادگیری سازمانی و سازمان یادگیرنده معرفی کرد.

درک کبررا که یک تئوریسین سیستمی و دانشمند علوم شناختی بود، در کتابی که خودش منتشر کرد (Systems Thinking Made Simple)، خودِ تفکر سیستمی را یک ویژگی ظهور یافته از رفتار سیستمی پیچیده و انطباق پذیر تعریف نمود که به نظر او از چهار قانون ساده تفکر (DSRP) حاصل شده است:

  • تمایز قائل شدن (Making Distinctions): که شامل یک هویت است و یک دیگری.
  • سازماندهی سیستم‌ها (Organizing Systems): که شامل جزء و کل می‌شود.
  • شناسایی روابط (Recognizing Relationships): که شامل عمل و عکس‌العمل می‌شود.
  • لحاظ کردن دیدگاه‌ها (Taking Perspective): که شامل نکته و نظر می‌شود.

بدین ترتیب تفکر سیستمی به عنوان رویکردی برای حل مسئله تعریف شده است که تلاش دارد تعادلی بین تفکر کل‌نگر و تفکر جزءنگر برقرار کند. با لحاظ کردن کل سیستم علاوه بر اجزاء آن در بررسی‌ها، طراحی این دانش با این هدف است که از ایجاد عواقب ناخواسته توسط خود افراد و اقداماتشان، جلوگیری شود.

روش‌ها و رویکردهای مختلفی برای تفکر سیستمی وجود دارد. مثلا بنیاد واترز (Water Foundation) این تفکر را مجموعه‌ای از عادات یا اعمال در چارچوبی معرفی می‌کند، که بر این مبنا است: اجزاء یک سیستم در تعامل با یکدیگر و با سیستم‌های دیگر، به بهترین شکل شناخته می‌شوند؛ به جای ایزوله بودن. و اینکه تفکر سیستمی بر روی روابط علیت بازخوردی به جای خطی تمرکز می‌کند.

مدل‌های دیگر توصیف متفاوتی از نگرش سیستمی دارند. در همین راستا محققین، اخیرا بیشتر تمرکز خود را معطوف به الگوهایی کرده‌اند که این تنوع روش‌ها و رویکردها را به یکدیگر متصل می‌کند.

در دانش سیستم‌ها ادعا می‌شود که تنها راه فهم کامل اینکه چرا یک مشکل یا موضوع بوجود می‌آید و دوام می‌آورد، این است که اجزاء را در ارتباط با کل سیستم مطالعه کنیم. به نوعی ایستادن در مقابل روش علمی رنه دکارت در تقسیم کل به جزء، با این هدف که سیستم را با دیدی کل‌نگر مطالعه کنیم.

تفکر سیستمی در تطابق با فلسفه سیستمی این دغدغه را دارد که یک سیستم را با آزمودن روابط و تعاملات بین اجزایی که کل سیستم را بوجود آورده‌اند، بشناسد. به همین خاطر مثالی معروف در نگرش سیستمی است که می‌گوید: با نصف کردن یک گاو از وسط دو گوساله نخواهیم داشت، بلکه یک گاو مرده داریم که بسیاری از ویژگی‌های موجود اولیه را ندارد.

داستانی از مولانا در این زمینه وجود دارد که حتی در ادبیات سیستمی غرب نیز به آن اشاره می‌شود:

روزی چند نفر در اتاق تاریکی با یک فیل مواجه شدند. از آنجایی که نمی‌توانستند او را ببینند تلاش کردند با لمس حیوان پی‌ببرند که چیست. یکی خرطوم او را لمس کرد و گفت ناودان است. دیگر به پایش دست زد و گفت ستون است و سومی که دستش به گوش فیل می‌رسید گفت بادبزن است.

دانش سیستم‌ها تلاش دارد نشان دهد چطور اتفاقات کوچک و قابل چشم‌پوشی، که به نظر از حیث زمانی و مکانی مجزا هستند، می‌توانند دلیل تغییراتی اساسی درسیستم های پیچیده باشند.

این باور وجود دارد که بهبود در یک ناحیه از سیستم می‌تواند اثرات معکوس روی حوزه‌های دیگر آن داشته باشد و به همین خاطر توصیه می‌کند در سازمان‌ها با ایجاد تعاملات و برقراری جریان اطلاعات از اثرات جزیره‌ای شدن واحدها جلوگیری کنند.

این دانش برای مطالعه هر نوع سیستمی استفاده می‌شود: فیزیکی، زیستی، اجتماعی، اقتصادی، علمی، مهندسی، انسانی یا حتی مفهومی.

تفکر سیستمی و مدل ذهنی

تفکر سیستمی هنر و علمی است که به کمک فهم عمیقی که از ساختار زیربنایی سیستم‌ها می‌دهد، امکان نتیجه‌گیری‌های منطقی در رابطه با رفتار را فراهم می‌آورد.

“بری ریچموند” (Barry Richmond)

از کنار هم آمدن این هنر و علم، توانایی استفاده مداوم از مدل‌های ذهنی صحیحی بوجود خواهد آمد. این طرز تفکرپ، دنیا را به عنوان سیستم پیچیده‌ای می‌بیند که رفتارش تحت کنترل ساختاری زیربنایی است.

این ساختار همان نحوه تعامل حلقه‌های بازخوردی است که رفتار سیستم را بوجود می‌آورد. عبارت تفکر سیستمی بر کل‌گرایی و سیستم‌هایی تمرکز دارد ،که نتیجه‌اش بیشتر معانی شهودی و انتزاعی است.

همچنین بر خلاف دانش دینامیک‌های سیستم، تاکیدش بر شناخت کل به جای شناخت ساختار دینامیکی حاکم بر سیستم‌ها است.

این شیوه از تفکر تنها عقب‌تر رفتن، برای دیدن کل مجموعه و سطوح بالاتر آن، یا گفتن این عبارت که “بال زدن پروانه در نقطه‌ای از دنیا طوفان بپا می‌کند ” نیست. این‌ها همگی کمک کننده هستند اما نه اصل موضوع!

بصیرت اصلی وقتی بوجود می‌آید که حلقه‌های بازخوردی سیستم‌ها نمایان می‌شود. آن موقع است که شب برایمان روز می‌شود. در گام بعدی است که می‌توان به سراغ دینامیک سیستم‌ها رفت. آنجاست که علاوه بر اندیشیدن به ساختارهای سیستمی، آن‌ها را مدل هم می‌کنیم.

در زیر تعریف پیتر سنگه (Peter Senge) در کتاب بسیار آموزنده “پنجمین فرمان در حیطه عمل” آمده است:

تفکر سیستمی راهی برای تفکر و زبانی برای توصیف و فهم نیروها و روابط متقابلی است که رفتار سیستم‌ها را شکل می‌دهد. این دانش به ما کمک می‌کند که سیستم‌ها را به صورت موثرتری تغییر دهیم و اقداماتی انجام دهیم که با فرآیندهای رایج در دنیای طبیعت و اقتصاد هماهنگی بیشتری دارند .”

کمبود تفکر سیستمی مدل ذهنی را تنها بر اساس آنچه به صورت فیزیکی دیده می‌شود خواهد ساخت و این خود زمینه‌ساز فهمی سطحی از طرز کار سیستم‌ها خواهد بود. مثلا موقع پر کردن لیوانی از آب تنها به باز کردن شیر آب و باز نگه داشتن آن تا زمانی که لیوان پر شود توجه می‌کنیم.

اما به تفکر سیستمی مجهز گردید، رفتار سیستم را نتیجه حلقه‌های بازخوردش خواهید دید. این حلقه‌ها همه جا هستند.

در همین مثال ساده شیر آب و لیوان، با کشیدن یک دیاگرام ساده که نشان دهنده حلقه فیدبک حاکم است به درک بسیار عمیق‌تری خواهیم رسید. از بالا شروع می‌کنیم.

میزان باز بودن شیر جریان آب را مشخص می‌کند که آن هم مقدار کنونی آب را تحت تاثیر قرار می‌دهد. سطح کنونی آب منهای سطح مورد نیاز مقدار فاصله موجود را تعیین می‌کند.

همانطور که سطح آب بالا می‌آید این اختلاف نیز کاهش می‌یابد که بر روی موقعیت شیر آب تاثیر گذار است که جریان آب را متاثر خواهد کرد و این جریان آب نیز باعث افزایش تدریجی سطح تا رسیدن به مقدار دلخواه خواهد شد و البته از سر ریز شدن نیز جلوگیری می‌کند.

متفکران واقعه بین و متفکران سیستمی

می‌گویند که افراد را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: مردمانی که تلوزیون نگاه می‌کنند و آن‌هایی که نگاه نمی‌کنند. کسانی که نگاه می‌کنند زندگی عمومی و توده‌ای دارند و گروه دیگر متفکران اصیلی هستند که زندگی‌های مفیدتر و رهبرمعابانه‌تری دارند.

اگر به افراد اطراف خود نگاهی بیاندازیم حتی می‌توان مقدار تلویزیون دیدن هر نفر را نیز تخمین زد. از اینکه چقدر حرف‌های روزمره و عمومی می‌زنند و چقدر نظراتشان برخاسته از برنامه‌های تلویزیونی است.

به همین ترتیب مردم دنیا را به دو دسته دیگر نیز می‌توان تقسیم نمود: متفکران رویداد محور .و متفکران سیستمی. اکثر مردم رویکردی واقعه‌بین دارند. آن‌ها دنیا را مثل مجموعه‌ای از رویدادها و اجزا می‌بینند.

هر رویداد دلیلی دارد و اگر می‌خواهید مشکلی را حل کنید، دلیل را پیدا کرده و حلش کنید. چنین می‌شود که مثلا برای مشکل پابداری محیط زیست، تنها دلیل را سوء رفتار مردم می‌بینند. به همین خاطر نیز راه حلشان متوقف کردن افراد از چنین رفتارهای غیر مسولانه است.

این کار ممکن است با وضع قوانینی درباره اینکه چکار می‌توان و نمی‌توان انجام داد انجام شود؛ و همچنین محرک‌های تشویقی برای خوب بودن با طبیعت و محیط زیست. اما وقتی که راه حل شکست خورد (همانطور که چندین سال است شکست می‌خورد) شانه بالا می‌اندازند و می‌گویند “این یک مشکل خیلی سخت است”.

متفکران سیستمی اما، مشکل را کملا متفاوت می‌بینند. آن‌ها حلقه‌های بازخور مثبتی بسیاری را مشاهده می‌کنند که باعث می‌شود شرکت‌ها زمین را به خاطر منافع خودشان تخلیه کنند و به آلودگی بیافزایند.

این فرآیند در نهایت ناپایدار می‌شود آن هم زمانی که حلقه‌های بازخور منفی به خاظر رسیدن به محدودیت‌های طبیعی، شروع به ممانعت می‌کنند.

آن‌ها سوء رفتار مردم را به عنوان مشکل نمی‌بینند، ساختار سیستمی بایستی فهمیده شود و تغییر کند. تا به دنبال آن حلقه های علت و معلولی طوری بازطراحی شود که مردم در زندگی روزمره خود پایدار رفتار کنند.

این کار خیلی بیشتر از تنظیم چند قانون و مثلا تلاش برای نجات دنیا، کار خواهد برد.

مفاهیم کلیدی تفکر سیستمی

تفکر سیستمی حول چند مفهوم کلیدی تمرکز دارد که هرکسی قصد یادگیری آن را داشته باشد، می‌توند بر آن‌ها تسلط یابد. در ادامه این مفاهیم کلیدی را می‌آوریم:

تمامی سیستم‌ها از اجزاء به هم پیوسته تشکیل شده‌اند.

این روابط باعث می‌شوند رفتار یک جزء بر دیگری نیز ثر گذارد. همه قسمت‌ها متصل هستند. یک تغییر در هر عنصر یا ارتباطی کل سیستم را متاثر خواهد کرد.

ساختار یک سیستم تعیین کننده رفتار آن است.

ساختار  به نوعی الگوی ارتباطی اجزا است. که سازماندهی سیستم را نشان می‌دهد. خیلی از مواقع رفتار سیستم بیشتر وابسته به روابط است تا اجزاء، چرا که ارتباطات تعیین کننده چگونگی کارکرد عنصر با یکدیگر هستند.

برای فهم رفتار یک سیستم، ساختار آن راباید بفهمیم و به تبع آن برای تغییر رفتارش باید ساختار سیستمی را تغییر دهیم.

رفتار سیستم یک پدیده ظهور یافته است.

چگونگی رفتار یک سیستم از مشاهده ساختار و اجزاء آن امگان‌پذیر نیست.

چرا که المان‌ها به شدت در هم تنیده هستند، اجزا و ساختار به طور مداوم در حال تغییرند، حلقه‌های بازخور حضور دارند، روابط غیر خطی در کار هست، مسیر رفتارها وابسته به مسیرند، سیستم خودسازمانده و خوداصلاح است، رفتارهای ظهوریافته حالت غیر شهودی دارند، تخیرهای زمانی وجود دارد، ذهن انسان محدودیت‌های محاسباتی بسیار دارد و …. وقتی متوجه بشویم که رفتار دینامیکی یک سیستم ساده چقدر است، دیگر تصور نخواهیم کرد که به یک سیستم نگاه کنیم و پیش‌بینی کنیم که چه رفتاری خواهد داشت.

حلقه‌های بازخور رفتار دینامیکی عمومی یک سیستم را کنترل می‌کنند.

یک حلقه علت و معلولی (بازخور) مجموعه‌ای از ارتباطاتی است که باعث می‌شود خروجی یک قسمت نهایتا بر ورودی همان قسمت اثر گذارد. این جریان چرخشی به مواردی نظیر تقویت زیاد، تاخیر و تعدیل اثرات منجر می‌شود. که رفتار غیر معمول سیستم نیز تابع آن است. هر جزئی در یک یا چند حلقه بازخور حضور دارد.

سیستم‌ها بیشتر از قسمت‌هایشان حلقه های علت و معلولی درارند که منجر به پیچیدگی غیرقابل تصوری می‌شود. حلقه‌های بازخور دلیل اصلی ظهور یافتن رفتار یک سیستم هستند.

سیستم‌های پیچیده اجتماعی رفتار خلاف شهود دارند.

به همین علت مشکلات چنین سیستم‌هایی با استفاده از شهود یا راهکارهای حل مشکلات روزمره قابل حل نیستند. استفاده از روش‌های شهودی برای حل مشکلات دشوار سیستم‌های پیچیده اجتماعی یک دام رایج است. آنقدر رایج که تمام حرکت‌های در راستای حفظ محیط زیست در آن گرفتار می‌شوند.

تنها متدهای تحلیلی که از ابزارهای سازگار با مشکل استفاده می‌کنند، می‌توانند این مشکلات را حل کنند. اولین ابزار از این نوع تفکر سیستمی است. به دنبال آن نیز دینامیک سیستمی ابزار قدرتمند تحلیل مشکلات سیستم‌های پیچیده است.

سطوح بلوغ تفکر سیستمی

سطوح مختلفی از بلوغ تفکر سیستمی وجود دارد. این سطوح را می‌توان به ترتیب زیر نام برد:

سطح 0؛ عدم آگاهی:

در این مرحله کاملا در ارتباط با مفهوم تفکر سیستمی ناآگاه هستیم.

سطح 1؛ آگاهی سطحی:

به طور معقولی درباره مفهوم آگاهی یافته‌ایم، اما آن را تا عمق جدی متوجه نمی‌شویم. اصطلاحات دهان‌پرکن آن را همه‌جا می‌گوییم، ممکن است شهود خوبی از تفکر سیستمی هم داشته باشیم، اما با نتایج نه چندان اثربخش.

مشکل در سطح این است که چنین شخصی به شدت حس می‌کند یک متفکر سیستمی شده است. اما این چنین نیست. به همین خاطر هیچ یک از منافع تحلیل بر مبنای تفکر سیستمی را به دست نمی‌آوریم.

به همین ترتیب توانایی تشخیص یک تحلیل خوب از بد را نداریم. در این حالت تنها یک شبه متفکر سیستمی هستیم. به نظر می‌رسد بیشتر افرادی که عبارت تفکر سیستمی را به کار می‌برند در چنین سطحی (یا در بهترین حالت سطح بعدی) به سر می‌برند.

سطح 2؛ آگاهی عمیق:

در این سطح نسبت به مفاهیم کلیدی تفکر سیستمی کاملا آگاهی یافته‌ایم و اهمیت و پتانسیل آن را متوجه شده‌ایم. حال تبدیل به کاربران خروجی این تفکر یا مدیر امور و فعالیت‌های مرتبط با آن تبدیل شده‌ایم.

به طور سطحی می‌دنیم تفکر سیستمی چیست، اما ساخت مدل‌های سیستمی یک معما باقی می‌ماند. حداقل قادر به خواندن نمودارهای علت و معلولی و مدل‌های شبیه‌سازی شده هستیم، و می‌توانیم اندکی در قالب حلقه‌های بازخور بیاندیشیم، اما نمی‌توانیم نمودارها و مدل‌های خوبی خلق کنیم.

می‌دانیم که ساختاار سیستمی و حلقه‌های بازخور مثبت و منفی چه هستند، و این که چرا نیروهای خلق شده توسط این دو نوع حلقه، قدرتمندترین نیروهای سیستم‌های انسانی‌اند.

سطح 3؛ تازه‌کار:

پس از تبدیل شدن به یک تازه‌کار آگاهی عمیقی خواهیم داشت و دیگر متوجه شده‌ایم که چطور به جعبه سیاه یک سیستم نفوذ کرده و دلیل رفتار آن را دریابیم.

در سطح حداقلی این مقطع می‌دانیم که چطور نمودارهای علیت اصلی را رسم کنیم و با استفاده از آن‌ها بسیاری از مشکلات ساده تا متوسط سیستم‌های پیچیده اجتماعی را حل کنیم. یک تاره‌کار خیلی خوب می‌توانی مدل‌های شبیه‌سازی را روان بخواند.

سطح 4؛ حرفه‌ای:

یک حرفه‌ای گام خیلی بزرگی را نسبت به یک تازه‌کار جلوتر رفته است. اگر حرفه‌ای شویم می‌توانیم مدل‌های شبیه سازی اصلی را به درستی و با کمک ابزار دینامیک سیستم خلق کنیم. در این صورت قادر هستیم مشکلات دشوار سیستم‌های پیچیده اجتماعی را حل کنیم.

هر سازمانی که به دنبال حل مشکل رشد پایدار به کمک رویکردی کاربردی است، نیاز دارد حداقل یک متخصص در تیم خود داشته باشد. و البته در کنار تعدا زیادی تازه‌کار.

سطح 5؛ استاد:

در این مرحله به درجه‌ای از تخصص می‌رسیم که می‌‌توانیم متخصصان دیگری را پرورش دهیم. همچنین قابلیت کمک در حل مشکلات فوق‌العاده دشوار سیستم‌های پیچیده، ار قابلیت‌های این سطح است.

برای اینکه به درجه متفکر سیستمی با  آگاهی عمیق یا تازه‌کار برسیم، می‌توان با کتاب “پنجمین فرمان: هنر و عملی کردن سازمان یادگیرنده” اثر پیتر سنگه شروع کنیم. به فصل پنجم تحت عنوان تغییر ذهنیت که می‌رسیم، آقای سنگه با یک تعریف عالی از تفکر سیستمی اقدام به این کار می‌کند.

سنگه آنقدر استادانه عمل کرده است که در ابتدای انتشارش، مقدار زیادی از دنیای کسب و کار آمریکای دهه‌ی 90 را به سمت تفکر سیستمی سوق داد. در این فصل تفکر سیستمی به عنوان نگرشی برای دیدن ساختارهای زیربنایی موقعیت‌های پیچیده و رسیدن به بالاترین‌ها به کمک نقاط اهرمی کوچک، معرفی شده است.

برای رسیدن به سطح بعدی که تبدیل به یک متخصص می‌شویم، کتاب آقای جان استرمن با نام “دینامیک‌های سیستم: تفکر و مدلسازی سیستمی برای یک جهان پیچیده” توصیه می‌شود. همانطور که از عنوان مشخص است، این کتاب شما را تنها تبدیل به یک متفکر سیستمی نخواهد. بلکه شما را به یک مدلساز دینامیک‌های سیستم مبدل می‌کند.

راهنمایی برای تمرین روزانه تفکر سیستمی

به طور کلی تمرین برای سیستمی اندیشیدن را می‌توان به دو دسته فردی و گروهی تقسیم کرد. در ادامه هر دو دسته را بررسی می‌کنیم.

تمارین فردی

تبدیل شدن به یک متفکر سیستمی نیازمند تعهدی قوی نسبه توسعه آگاهی و مهارت‌های خود است.

سوالات متفاوتی بپرسیم

تفکر سیستمی چارچوبی را ارائه می‌کند تا به کمک آن مشکلات را تعریف و حل کنیم. برای تمرین اینکه با رویکردی سیستمی‌تر بیاندیشیم، باید به سوالاتی که می‌پرسیم توجه داشته باشیم.

سوالاتی کمک کننده هستند که:

  • ساختار زیربنایی روابط یا الگوهای رفتاری را که در طول زمان شکل می‌گیرند، هدف قرار دهد
  • توجه ما را نسبت به تاخیرهای بالقوه، فرآیندهای تقویتی یا تعادلی و عواقب ناخواسته جلب کنند.
  • با آن‌ها بتوانیم بازه‌های زمانی که روی موضوع تمرکز می‌کنیم و نحوه درک دیگران نسبت به موقعیت‌ها را متوجه شویم.

زمان را متفاوت تجربه کنیم

وقتی با مشکلات پیچیده مواجه می‌شویم، معمولا شدیدا تحت تاثیر پیام جامعه درباره این هستیم که زمان کافی شامل چیست. به همین خاطر تمرکز روی بازه‌های زمانی کوتاه‌تر رایج است.

برای مقابله با آن باید افق زمانی که در نظر داریم را برای خود شفاف کنیم.

برای مثال آیا رفتار قیمت نفت در مدت دو ماه برایتان جذاب است یا دو سال؟

افق زمانی مناسب برای فهم تاثیر زباله‌های اتمی روی محیط زیست چقدر است؟

همچنین باید فهم خود را نسبت به آنچه شامل “حال” می‌شود نیز تغییر دهیم. سعی می‌کنیم بلوک بزرگتری از زمان را به عنوان “اکنون” در نظر بگیریم. مثلا یک سال قبل و یک سال بعد.

از خودمان می‌پرسیم، یک سال پیش چه اتفاقی می‌افتاد. الآن چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ یک سال آینده چه چیزی برایمان خواهد داشت؟

با گسترش دادن حس خود از “اکنون” می‌توانیم روابط متقابلی را دریابیم که پیش از آن قادر نبودیم.

سرعت را کاهش می‌دهیم تا بتوانیم به خوبی با سیستمی که دوست داریم آن را بفهمیم، هماهنگ شویم. در کتاب پنجمین فرمان آقای پیتر سنگه، به این اشاره می‌کند که آرام گرفتن را بیاموزیم؛ فرآیندهای تدریجی نیازمند کاهش سرعت و آشفتگی ما هستند و این که به موارد پنهان مانند موارد ناگهانی و آشکار توجه کنیم

گاهی باید بیرون قدمی بزنیم یا چند دقیقه زیر درختی بنشینیم. شاید سایه‌ها کنار رود، برگی از درخت بیافتد و آنچه نادیدنی بود را با آرام گرفتن ببینیم.

سیستم‌های اطراف خود را ببینیم

باید سعی کنیم حلقه های بازخورد را در موقعیت‌های روزانه ببینیم.

مثلا ممکن است شرکتمان محصولی را عرضه کرده باشد و بعد از یک افزایش، فروش آن ثابت شده باشد. چنین چیزی احتمال نشان‌دهنده حضور یک فرآیند تقویتی است که با یک فرآیند تعادلی مواجه شده است

اگر حس کنیم که مانند یک یویو بین دو سر یک طیف در رفت و برگشت هستیم، احتمالا درگیر یک حلقه تعادلی با تاخیر شده‌ایم.

می‌توانیم نگاهی به فرآیندهای سیستمی در زندگی شخصی خود هم داشته باشیم. مثل تاثیری که اقداماتمان روی خانواده یا سیستم فیزیولوژیکی خود دارد.

اگر زمانی که ناراحت هستیم به اطرافیان خود بازخورد دهیم و آن‌ها در جریان بگذاریم، چه تفاوتی با زمانی دارد که صرفا بداخلاقی کنیم. یا اگر هنگام تنظیم دمای آب دوش اندکی صبور باشیم و آب گرم را به سرعت باز و بست نکنیم، چقدر از سوختن و یخ زدنمان کم می‌شود؟

هر روز (یا هفته) یک حلقه بکشیم

هر روز صبح بنشینیم و در کنار لیوان چایی، یک روزنامه، یک برگه کاغذ و یک خودکار داشته باشیم و به دنبال اخباری بگردیم که می‌توان حلقه های علیت   را در آن یافت.

داستان‌هایی را جست و جو می‌کنیم که نشان‌دهنده یک الگوی رفتاری در طول زمان هستند. مثلا بیکاری که در طول چند سال افزایش داشته است و خانواده‌هایی که به پایین خط فقر رفته‌اند.

سپس ساختار سیستمی را رسم می‌کنیم که ظاهرا در حال تولید چنین الگوهایی است. این کار تمرینی عالی برای شناسایی ساختارهای سیستمی و تسلط یافتن بر رسم نمودارهای علت و معلولی است.

 

یادگیری جمعی

برای بسیاری از افراد، بینش واقعی در کنار دیگران حاصل می‌شود. به همین شکل استفاده از مفاهیم وابزارهای تفکر سیستمی، در یک گروه بیشترین قدرت را دارد.

یک مربی بیابیم

در ابتدا بایستی به عنوان کارآموز، در کنار یک متفکر سیستمی باشیم. بدین ترتیب قسمتی از روز کاری یا یک پروژه مشاوره را در کنارش بگذرانیم.

یا یک مربی یا آموزگار تفکر سیستمی را بیابیم. هر هفته یک مثال از تمرین چایی و حلقه علیت که گفتیم را انتخاب کنیم و مقاله و دیاگرام خود را برایش بفرستیم. درباره حلقه‌ها به بحث و بررسی بپردازیم و توضیحات جایگزین، سوالات کلیدی، داده‌هایی که نیاز است جمع‌آوری کنیم و مداخله‌های محتمل را با یکدیگر به اشتراک بگذاریم.

یک گروه همخوانی داشته باشیم

می‌توانیم یک نفر یا یک گروه همراه را تشکیل دهیم و برای مطالعه کتب و مقالات درباره تفکر سیستمی یا یادگیری سازمانی  با هم در ارتباط باشیم.

یک فصل یا مقاله را هر هفته بخوانیم و آن را بررسی کنیم (حضوری، با تلفن، ایمیل یا …).

می‌توانیم گرد هم بیاییم و تمارین موجود در کتاب‌های برمبنای تجربه را اجرا کنیم. مانند:

  • پنجمین فرمان در میدن عمل
  • مقدمات تفکر سیستمی
  • رقص تغییر
  • کتاب بازی تفکر سیستمی

جوامع یادگیرنده تشکیل دهیم

به صورت حضوری یا آنلاین در کنار افرادی بیاییم که به تفکر سیستمی علاقه‌مند هستند. اگر پیش افرادی زندگی می‌کنیم که به افزایش مهارت‌های تفکر سیستمی خود تمایل دارند، خوب است ماهی یک مرتبه پیش هم جمع شویم.

اعضا می‌توانند داستانی‌هایی از تحربیات کاری خود بیاورند و یکی از آن‌ها را برای بررسی بیشتر در گروه انتخاب کنیم. در این بین می‌توانیم ریشه‌های مشکل را به کمک کسب اطلاعات و رسم دیاگرام‌های علت و معلولی، شناسایی کنیم.

برگرفته از سایت داستان های سیستمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست
سوالی دارید؟ با ما صحبت کنید!
مکالمه را شروع کنید
سلام! برای چت در WhatsApp پرسنل پشتیبانی که میخواهید با او صحبت کنید را انتخاب کنید
ما معمولاً در چند دقیقه پاسخ می دهیم
0:00
0:00