در  راهکار 2 از  پرورش شادی و شکرگزاری صحبت کردیم.در این مطلب به راهکار 3 میپردازیم.

راهکار3:

پرورش روحیه ی تاب آوری:

رها کردن بی حسی و کاهش رنج:

او هرگز نمی توانست به عقب برگردد و برخی از جرئیات را زیبا کند. او فقط می توانست به جلو حرکت کند و یک گل زیبا بسازد

ـ تری کلود

تاب آوری یا به عبارتی توانایی مقابله با ناملایمات موضوعی است که از دهه ی هفتاد به این طرف مطالعات زیادی را به خود اختصاص داده است.

در دنیای پرتنش و پردردسر امروزی همه می خواهند بدانند چرا و چگونه عده ای بهتر می توانند در مقابل

شداید تاب آورند و دوباره بهبودی یابند.

ما می خواهیم بدانیم چرا عده ای می توانند در عین مقابله با همین سختی ها حرکت رو به جلو داشته باشند اما عده ای دیگر در مقابله با همین سختی ها درمانده و زمین گیر می شوند.

در میان مصاحبه هایم با افراد مختلف به داستان های زیادی درباره ی تاب آوری که سعی می کردند با وجود ناملایمات با تمام وجود زندگی کنند. آنها از توان خود برای ذهن آگاهی و اصیل ماندن در تنش ها و اضطراب های بزرگ گفته اند، اینکه چطور توانسته اند از آسیب ها به عنوان زمینه ای برای بالندگی استفاده کنند. در واقع تاب آوری آنها به پشتوانه ی ویژگی هایی است که «عوامل محافظتی یا نگهدارنده»می نامیم؛ یعنی ویژگی هایی که از آن برخورداریم، کارهایی که انجام می دهیم و ممارستی که به عمل می آوریم تا به حالت اول باز گردیم.

چه چیز تاب آوری را ممکن می سازد؟

در اینجا به پنج عاملی اشاره می کنم که اکثر افراد واجد تاب آوری از آن ها برخوردارند:

  • آن ها افرادی کاردان هستند و مهارت بالایی برای حل مسئله دارند.
  • احتمال اینکه از دیگران کمک بخواهند، بیشتر است.
  • آن ها باور دارند که می توانند برای مقابله با مشکلات و مدیریت احساسات شان کاری انجام دهند.
  • از حمایت اجتماعی برخوردارند.
  • با دیگران، مثل خویشاوندان و دوستان، ارتباط دارند.

البته عوامل دیگری هم هست که در اینجا قید نکردیم، اما این ها از مهم ترین آن ها هستند. ابتدا امیدوارم بودم الگوهای که در کارم مشاهده می کنم مرا به یک نتیجه ی سر راست برسانند. مثل اینکه تاب آوری مؤلفه اصلی زندگی است، اما شینده هایم چیزی بیشتر از این در برداشت.

داستانها در چیزی بیش از تاب آوری مشترک بودند. در واقع تمام آن داستان ها به معنویت اشاره می کردند.

به اعتقاد تمام افرادی که با آنها صحبت کردم آنچه به آنها خاصیت فنری می داد تا به حالت اولیه ی خود باز گردند، معنویت بود. البته در اینجا منظورم از معنویت یک باور عمیق قلبی است. تعریفی که بنابر

یافته هایم از معنویت دارم، به این قرار است:

معنویت، درک و پاس داشت این حقیقت است که همه ی ما را نیرو و قدرتی که برتر از همه ی ماست، به هم پیوند داده است و پیوند ما با این قدرت برتر و با یکدیگر براساس عشق و شفقت است. تمرین معنویت، هدفمندی، دیدی عمیق و کل نگرانه و نیز معنا را برای ما به ارمغان می آورد.

یافته هایم بی تردید  بر معنویت، به عنوان جرء تشکیل دهنده ی  تاب آوری، اشاره می کردند. اکثر افراد از خدا حرف می زدند، اما نه همه ی آنها، عده ای گاه و بیگاه به کلیسا می رفتند و عده ای هرگز نمی رفتندعده ای در مسجد عبادت می کردند و عده ای در معبد یا خانه، عده ای هم هنوز مذهب خاصی را نپذیرفته بودند. با این حال وجه مشترک تمام آنها معنویت، به عنوان مؤلفه اصلی تاب آوری بود.

اما خود معنویت، سه الگوی دیگر را نمایان ساخت که هر سه از لوازم تاب آوری به شمار می روند:

1-پرورش امید

2- تمرین آگاهی

3- رها کردن بی حسی و کاهش رنج.

امید و درماندگی:

امید و قدرت، ویژگی هایی که توجه مرا به عنوان یک محقق جلب کرده اند، دو واژه های دیگرمورد کج فهمی قرار گرفته اند. وقتی دریافتم که امیدواری لازمه ی زندگی کردن با تمام وجود است، به جست وجو درباره ی معنا آن پرداختم و در این میان به کار اسنایدر محقق سابق دانشگاه کائزاس،لارنس برخوردم. من هم مانند اکثر مردم همیشه فکر می کردم امید یک هیجان است ـ ترکیبی از احساس خوش بینی و امکان اما اشتباه می کردم.

وقتی متوجه شدم امید یک هیجان نیست، خیلی جا خوردم؛ امید یک شیوه تفکر است؛ فرآیندی شناختی است. هیجان ها نقش حمایتی دارند حال آنکه امید حقیقتاً یک فرآیند فکری سه بعدی شامل اهداف، مسیرها و عامل بودن است، به عبارت خیلی ساده امیدواری زمانی تحقق می یابد که:

  • بتوانیم اهداف واقع بینانه تعیین کنیم( می دانم کجا می خواخم بروم).
  • بدانیم چگونه می توان به آن اهداف دست یافت ( می دانم چطور به آنجا برسم، استقامت می ورزم، می توانم شکست راتحمل کنم و دوباره تلاش کنم.)
  • و خود را باور داشته باشم( من می توانم این کار را انجام دهم).

بنابراین امیدواری ترکیبی از هدف گذاری، استقامت و پیگیری و باور به توانمندی های خود است.

نکته تکمیلی درباره ی امیدواری این است که این ویژگی اکتسابی است!

اسنایدر معتقد است که ما تفکر هدفمند و امیدوارانه رادر ارتباط با دیگران یاد می گیریم.

کودکان معمولا امیدواری را از والدینشان می آموزند. اسنایدر می گوید: برای آنکه کودکان امیدواری را بیاموزند نیاز به روابطی دارند که حد و مرز های آن مشخص باشد، از آن حمایت کند و با ثبات باشد. اینکه

می توانیم امید را به فرزندانمان بیاموزیم، به ما نیرو و انگیزه می دهد، زیرا می دانیم که ایجاد امید انتخابی آگاهانه است و بر حسب اتفاق رخ نمی دهد.

پژوهش من، در تکمیل کار اسنایدر، نشان داده است که افراد امیداوار ارزش زیادی برای استقامت و سخت کوشی قائلند. این عقیده ی فرهنگی که همه چیز باید سریع، آسان و همراه با لذت و تفریح به دست آید با طرز تفکر امید وارانه همخونی ندارد، بلکه ما را به وادی نامیدی سوق می دهد. وقتی با شرایط دشواری رو به رو شویم که مستلزم صرف تلاش و زمان استفوراً فکر می کنیم: این کار ارزش تلاش کردن ندارد، یا، این کار باید آسانتر از این باشد. پیشرفت کند و سخت بودنش به این دلیل است که من در آن مهارت ندارم. خود گویی امید وارانه چیزی شبیه به این است: این کار دشوار است، اما می توانم آن را انجام دهم.

ابته این عقیده برای امیدواری مضر است که برای کسب هر چیز با ارزشی باید متحمل رنج و سختی شد. این عقیده هم به اندازه ی آسان طلبی می تواند برای امیدواری مضر باشد. با توجه به توانی که در دنبال کردن اهدافم، تا کسب نتیجه ی نهایی داشتم، میلی به یادگیری این نکته نداشتم. همیشه فکر می کردم تا شیره ی خود را نکشم چیز با ارزشی به دست نخواهم آورد، اما باز هم اشتباه می کردم.

الگوی تفکر امیدوارانه زمانی در ما شکل می گیرد که بدانیم کسب بعضی از خواسته ها مستلزم صرف زمان و سخت کوشی است، بی آنکه لذتی در کار باشد. در عین حال این نکته هم شایان توجه است که اگر کسب هدفی آسان، سریع و توأم با لذت باشد دلیل بر این نیست که بی ارزش تر از هدف دشوار است. برای کسب و پرورش امیدواری باید انعطاف پذیر باشیم و استقامت نشان دهیم. تمام اهداف در یک رتبه قرار ندارند. محور امیدواری همانا تحمل شکست، عزم و اراده و باور به خود است.

به عنوان استاد کالج و محقق، زمان قابل توجهی را با معلمان و مدیران مدارس گذرانده ام و باید بگویم که از دو سال پیش هر روز نگرانی ام نسبت به این موضوع بیشتر شده است که ما فرزندانی تربیت می کنیم که شکست را تاب نمی آورند و به شدت احساس استحقاق می کنند.

استحقاق به این معنی که«این حق من است چون آن را می خواهم» م عاملیت به این معنی که:«می دانم که می توانم این کار را انجام دهم.» ترکیب ترس از شکست، استحاق وفشار کار نسخه ای است که نامیدی و تردید به خود راتضمین می کند.

نامیدی خطرناک است چون منجر با احساس عجز و درماندگی می شود. اغلب از قدرت هم، مانند امید، برداشت نادرستی داریم و آن را منفی می نگاریم. مارتین لوترکینگ بهترین تعریف را از قدرت می دهد:

او قدرت را توانایی ایجاد تغییر می داند. اگر به نیاز خود به قدرت شک دارید به این سئوال پاسخ دهید:

وقتی باور دارید که قدرت ندارید چیزی رادر زندگی خود تغییر دهید، چه احساسی دارید؟ قدرت نداشتن خطرناک است. برای اکثر ما ناتوانی در ایجاد تغییر احساسی عاجز کننده است. برای گذار از ترس و تردید به تاب آوری، امید و جرئت نیاز داریم. اگر برآنیم که با تمام وجود زندگی کنیم و عشق بورزیم باید باور داشته باشیم که می توانیم عاملی برای تغییر باشیم.

تمرین هشیاری نقادانه:

برای تمرین هشیاری نقادانه، باید در زندگی خود پیوسته مترصد پیام ها و انتظاراتی باشیم که«هرگز کافی نیست» را به ما گوشزد می کنند. صبح که از جا برمی خیزیم تا شب که سر بر بالش می گذاریم با پیام ها و انتظاراتی بمباران می شویم که تمام جنبه های زندگی ما را نشان می گیرند.آکهی های تجارتی تلویزیون، موسیقی، مجلات، فیلم های سینمایی، همه و همه به ما می گویند که ظاهرمان دقیقاً چطور باید باشد، وزنمان چقدر باشد،فرزندانمان را چطور باور آوریم، منزلمان را چطور بیارایم و چه ماشینی سوار شویم. این همه فشار واقعاً خرد کننده است و به نظر من هیچ کس از عواقب آن ایمن نیست. فرار از پیام های رسانه ای مثل این است که بخواهیم برای احتراز خطر آلودگی، نفس خود را در سینه حبس کنیم.

ساختار زیستی ما به گونه ای است که به آنچه می بینیم اعتماد کنیم و این، زندگی در دنیای مصنوعی و ساخته  و پرداخته را مشکل می کند. اگر بخواهیم روحیه ی مقاومت را در خود پرورش دهیم و در دام مقایسه ی زندگی خود باتصویر های ساختگی نیفتیم، باید آنچه را می بینیم با واقعیت تطبیق دهیم. باید بتوانیم این پرشش ها را مطرح کنیم و به آنها پاسخ دهیم:

1- آیا آنچه را که می بینیم واقعی است؟ آیا این تصاویر، زندگی واقعی را نمایش می دهند یا زندگی خیالی را؟

2- آیا این تصاویر، زندگی واقعی و اصیل را نشان می دهند، یا می خواهند زندگی، بدون خانواده و روابط راتبدیل به یک شیء و وسیله کنند؟

3- چه کسی از تماشای عکس ها و احساس بد من راجع به خودم، سود می برد؟

راهنمایی: همه جا می توان رد پای پول و سلطه را دنبال کرد.

تمرین هشیاری، علاوه بر اینکه برای تاب آوری ضرورت دارد، یکی از چهار مؤلفه ی تاب آوری در برابر شرم نیز هست. شرم، عدسی دوربین را در حالت بزرگ نمایی قرار می دهد. وقتی احساس شرم می کنیم ، کانون دوربین بر خود ناقص مان ـ خودی که تنها و گرفتار است ـ تمرکز می کند. با خود فکر می کنم، آیا من تنها کسی هستم که پهلو هایم گوشت اضافه دارد؟ آیا فقط خانواده ی من است که اعضای آن خارج از کنترل عمل می کند، بلند حرف می زنند یا بی انضباط اند؟ من آدم تنها و مشکل داری هستم.

اما وقتی با کوچک نمایی تصویر را در زمینه ای بزرگ می بینیم، آن راکاملاً متفاوت می یابیم. افراد زیادی را می بینیم که با مشکل ما دست به گریبانند. حال به جای آنکه فکر کنیم در این ماجرا تنها هستیم، با خود می گوییم، باور نمی شود! توهم؟ پس من طبیعی ام؟ فکر می کردم فقط من هستم که این مشکل را دارم. وقتی تصویر بزرگ را می بینیم بهتر می توانیم عوامل ایجاد شرم و نیز، پیام هایی که کامل نبودنمان را یاد آور می شوند، بشناسیم.

در تجربه خود به عنوان معلمی که درباره ی شرم درس می دهد و تحقیق می کند. بینش و درایتی باور نکردنی در کار جین کیلبورن و جکسون کاتز دیده ام. این دو پژوهشگر درباره ی رابطه ی تصاویر رسانه ای با مشکلات واقعی در جامعه، مانند: خشونت، بهره کشی جنسی از کودکان، هرزه نگاری و سانسور، مردانگی و تنهایی، بارداری در نوجوانی، اعتیاد واختلال های خوردن، تحقیق می کنند.کیلبورن می نویسد:

«تبلیغات صنعتی سالانه بالغ بر دویست میلیارد دلار هزینه دارد. هر یک از ما روزانه در معرض سه هزار آکهی قرار می گیریم و جالب اینکه  اکثر ما معتقدیم که تبلیغات تأثیری بر ما ندارد. اما آنچه آنها به خود ما می دهند بسیار بیشتر از فروش کالاهاست. تبلیغات علاوه بر کالا ارزش ها، تصاویر، مفهوم موقعیت و ارزش، عشق و امور جنسی؛ شهرت و عادی بودن هم به فروش می رسانند. تبلیغات به ما می گوید : چه کسی هستیم و چه کسی باید باشیم. گاه آنها اعتیاد را هم به خورد ما می دهند. توصیه ی من این است که

DVDهای کیلبورن و کاتز را حتماً  ببینید. این دو برنامه، نگاه من به دنیا وخودم را تغییر دادند.

همان طور که پیش از این کفتم تمرین معنویت، ژرف نگری، معنا و هدفمندی را وارد زندگی ما می کند.

وقتی خود را از لحاظ فرهنگی پایبند به این عقیده می کنیم که به اندازه ی کافی کامل نیستیم، به اندازه ی کافی درآمد نداریم یا دارایی مان کافی نیست، به روح و روان خود آسیب می زنیم. به همین دلیل است که

تمرین هشیاری نقادانه و واقعیت آمیزی همان قدر که به معنویت مربوط می شود به تفکر تقادانه هم مربوط می شود.

بی حسی و کاهش رنج:

من با افرد زیادی که در خصوص احساس ارزشمندی مشکل داشته اند، گفت وگو کرده ام. وقتی از آنها درباره ی کنار آمدن با هیجان های دشوار ( مانند: شرم، غم، نگرنی، ناامیدی و سرخوردگی) سئوال می کردم.

بارها درباره ی نیاز خود به بی حسی و تخفیف احساساتی حرف می زدند که موجب آسیب پذیری، ناراحتی و رنج می شوند. بسیاری از این افراد، آگاه بودند که رفتار هایشان خاصیت بی حسی دارد، حال آنکه عده ای دیگر این ارتباط پی نبرده بودند. وقتی درباره ی همین موضوع با افرادی مصاحبه می کردم که زندگی کردن با تمام وجود را انتخاب کرده بودند، پیوسته به این موضوع اشاره می کردند که سعی می کنند با نا دیده گرفتن یا انکار احساساتشان می شوند، هشیار بمانند وناراحتی هیجان های آزار دهنده را لمس کنند.

می دانستم که این یافته ای تازه در کار تحقیقی من است و از این رو دها مصاحبه ی دیگر انجام دادم تا با عواقب رفتارهای بی حس کننده آشنا شوم و دریابم که چطور این رفتارها خود نوعی اعتیاد ایجائ می کنند.

نتایجی که به دست آوردیم از این قرار است:

  • اکثر ما ( دانسته یا نادانسته) به رفتارهایی روی می آوریم که ما را نسبت به حس کردن هیجان های سخت بی حس می کند و از فشار رنج و ناراحتی و ضعف ما می کاهد.
  • روی آوردن به این رفتارهای تسکین بخش می تواند به شکل اعتیاد یا به عبارتی عادت رفتاری در آید.
  • ما نمی توانیم به طور انتخابی بر بعضی از هیجان ها سر پوش بگذاریم، وقتی هیجان های آزاردهنده را خاموش می کنیم، بر هیجان های مفید و مثبت هم سر پوش می گذاریم.

 

اکثر هیجان های منفی و شدید شبیه به خارند. در تماس با آنها درد و رنج را تجربه می کنیم و به صرف پیش بینی یا ترس از درد ناشی از آنها، احساس آسیب پذیری و ضعف به سراغ ما می آید. اکثر ما از روبه رو شدن و لمس کردن این درد ورنج و یا عبور کردن از میان آنها می گریزیم و به هر چیز که فوراً ما را آرام کند متوسل می شویم: مشروبات الکلی، مواد مخدر، روابط جنسی، ایجاد رابط، پول، کار، دلسوزی برای این و آن، قمار، فعالیت و مشغله ی زیاد، روابط نامشروع، خرید، برنامه ریزی، کمال گرایی، تغییر پی در پی و اینترنت .

قبلا تصور می کردم فرار از احساسات رنج آور و بی حس کردن خود،فقط در اعتیاد به مواد یا مشروبات الکلی روی می دهد،  اما حالا می دانم که انجام بعضی از رفتارها، برای فرار از هیجان های آزاردهنده، نیز می تواند به صورت یک وسواس یا اعتیاد رفتاری در آید. نکته ی شایان توجه اینکه افراد اصیل نیز از ابتلای به این اعتیاد مصون نیستند. ظاهراً اولین تفاوت این دسته با گروه این است که این ها از خطرها و زیان های انکار و سرپوش گذاشتن بر هیجان های منفی آکاهند و این توان را در خود ایجاد کرده اند که با ناراحتی برخاسته از ضعف و آسیب پذیری خود روبرو شوند.

به نظر من ژنتیک و اعصاب نقش اساسی در ایجاد اعتیاد دارند، اما افراد زیادی را می شناسم که با هشیاری نسبت به رفتارهایی که می توانند به شکل عادت درآید و مبارزه با آن ها، دیدگاه ؤنیتکی را به چالش طلبیده اند.

وقتی پژوهـشم را آغاز کردم، موضوع اعتیاد برایم بسیار ملموس بود، چون در زمینه تجربه ی عملی داشتم و

اگر احتمالاً وبلاگ مرا خوانده باشید می دانید که حدود پانزده سال است که پاک هستم. با اینکه در نقل تجربیاتم همیشه صادق بودم، اما پیش از این، درباره ی اعتیادم به الکل به تفصیل چیزی ننوشته بودم، چون واقعاً درک درستی از آن نداشتم.

اما حالا آن را می شناسم.

توضیح اینکه عدم درک درست و سردرگمی من به این علت بود که هیچ وقت در جلسات بازپروری احساس یگانگی و همخوانی نمی کردم. البته پرهیز و دوازده گام، از اصول مهم زندگی من به شمار می روند، اما تمام بخش های آن با شرایط من همخوانی ندارند. مثلاً میلیون ها نفر زندگی خود را مدیون نیرویی هستند که از گفتن این جمله ناشی می شود:

«سلام من « نام» هستم. یک مسافر.» اما این خش از برنامه هیچ گاه وصف حال من نبوده است. هر چند شکرگزار پاک بودم هستم و اذعان می کنم پیروی از این برنامه زندگی ام را دگرگون کرده است. اما به زبان راندن این کلمات همیشه برایم نا مأنوس بوده است.

پیش از این اغلب با خودم فکر می کردم که نکند اشکالی در کار من است که یکباره این همه عادت را با هم کنار گذاشتم. اولین حامی ام نمی دانست برای کدام اعتیادم جلسه بگذارد. او واقعاً گیج شده بود.

( استفاده از مشروبات الکلی را کنارگذاشتم چون می خواستم  با خود واقعی ام بیشتر آشنا شوم. ناگفته نماند که دختر شاه وخوشگذاران درونم پیوسته بر سر راهم مانه می چید). یک شب به من نگاه کرد گفت:

« تو یک سینی پر از اعتیادهایی جو رواجور داری، از هر کدام یک ذره. برای اینکه زندگی آرام و بی خطری داشته باشی بهتر است مشروب، سیگارو هله هوله خوری را کنار بگذاری و به خانوده ات برسی.»

یادم می آید که به صورت او نگاه کردم، چنگالم را روی میز انداختم و گفتم: «این فکر خوبیه، فکر می کنم آن قدر وقت دارم که به تمام جلسات برسم.» البته هرگز نتوانستم بفهمم اول برای کدام عادتم جلسه بگذارم. اما درست یک روز بعد از اخذ درجه ی لیسانسم بود که سیگار و مشروبات الکلی را به کل کنار گذاشتم و بعد از آن در جلسات دوازده گانه شرکت کردم و متعهد شدم تا یک سال پاک بودنم را حفظ کنم.

حالا دیگر علت ناهمخونی رادرک می کنم. حقیقت این است که در بیشتر عمر خود سعی کرده ام که بر آسیب پذیری و تردید خود پیشی بگیرم.

از آنجا که مهارت روبه رو شدن با هیجان های آزار دهنده را یاد نگرفته بودم، اساساً سعی می کردم ناراحتی خود را با مشروبات الکلی تخفیف دهم. اما برنامه های بازپروری، جلسه ای برای مقابله با این هیجان ها نداشت و من پس از گذشت چند جلسه دریافتم که توصیف کردن اعتیادم آن گونه که بود، با برنامه های آن ها چندان همخوانی ندارد. این تنها سیگار و مشروبات الکلی نبود که  کنترل را از دستم می ربود، بلکه چیپس و نان موزی ، ایمیل ، کار، نگرانی دائم،  برنامه ریزی ، کمال گرایی  و هر چیز دیگری که می توانست از رنج روبه رو شدن با احساس ضعف و آسیب پذیریم بکاهد، مرا تحت سلطه خود قرار می داد.

بعضی از دوستانم با ذکر عادت رفتاری خود با من همدلی می کردند:

« هر وقت افسرده یا مضطرب می شوم، خرید می کنم»یا «اگر مرتب سرم به چیزی گرم نباشد دیوانه می شوم.»

همچنین باید بگویم که پس از سال ها تحقیق، متقاعد شدم که همه ی ما سعی می کنیم به نحوی از روبه رو شدن با احساسات خود فرار کنیم و رنج خود را تخفیف دهیم.  نکته ی مهم این است که از خود بپرسیم آیا این عادت رفتاری ما ( پر خوری، ولخرجی،  قمار ، فرشته ی نجات بودن، شایعه پراکنی، مشغله ی زیاد، کمال گرایی، سیگار و غیر آن) مانعی برای اصالت ماست؟ آیا این رفتار مانع از آن است که احساس صادق

باشیم و حد و مرز تعیین کنیم؟ آیا مانع از آن است که احساس کافی بودن کنیم؟ آیا توسل به چنین رفتاری برای فرار یا پنهان ساختن واقعی زندگی مان نیست؟ وقتی یاد گرفتم از دیدگاه ضعف و آسیب پذیری(و نه از دیدگاه اعتیاد) به احساسات و عادات رفتاری ام نگاه کنم، کم کم زندگی ام متحول شد. این

دیدگاه تعهدم به پاک ماندن و اجتناب از باز گشت، سلامت و معنویت را نیز تقویت می کرد. حالا قطعاً می توانم بگویم:« سلام، اسم من برنه است و امروز می خواهم با آسیب پذیری و لغزشم در مقابل کلوچه ی میوه ای، سیگار و هفت ساعت استفاده از فیس بوک مبارزه کنم». این اعتراف در من آزاردهنده بودنش، صادقانه است.

با فرار از تاریکی از نور هم می گریزم:

 یکی دیگر از یافته های پژوهشی غیر منتظره ی من این بود که هرگز نمی توانیم در انکار و فرار از احساسات آزاردهنده مان آزدانه عمل کنیم و دست به انتخاب بزنیم. هیجان های ما در طول یک پیوستار قرار دارند و با فرار از تاریکی از نور هم دور می شویم. در گذشته وقتی می خواستم رنج و آسیب پذیری را تخفیف دهم یا با آن وبه رو نشوم، ناخودآگاه خود را از تجربه های هیجان مثبتی چون شادی نیز محروم می کردم. وقتی به گذشته نگاه می کنم می بینم کشف هیچ حقیقتی نمی توانست این قدر زندگی ام را تغییر دهد. حال می توانم شادی را لمس کنم، هر چند  همین تجربه مرا در معرض آسیب پذیری و ضعف قرار دهد. در واقع من انتظار ضعف و آسیب پذیر بودن را دارم.

شادی نیز مانند هیجان های تیره خار دارد. عشق شدید به یک شخص،  اعتقاد راسخ به یک چیز، درگیری کامل در زندگی ای که ضماتنی به همراه ندارد، همه و همه گزینه هایی هستند که می توانند با رنج و آسیب پذیری همراه باشند.وقتی توان خود برای تحمل ناراحتی را از  دست می دهیم، شادی را گم می کنیم. در واقع تحقیقات مر بوط به اعتیاد نشان می دهد که در تجربه های نیرومند مثبت نیز مانند تجربه های درد ناک، می توانیم دچار بازگشت شویم.

ما می توانیم فهرستی از هیجان های آزاردهنده تهیه کنیم و بگوییم که نمی خواهیم با این ها روبه رو شویم، یا برعکس فهرستی از  هیجان های مثبت بنویسیم و بگوییم:«می خواهم تمام این ها را تجربه کنم.»

تجسم چرخه ای که این انتخاب می تواند ایجاد کند آسایش است: من شادی زیادی تجربه نمی کنم بنابراین منبع و ذخیره ای ندارم که در سختی ها از آن بهره بگیریم و بنابراین سختی ها با رنج بیشتری

توأم خواهند شد و از این روست که خود را به ناهشیاری می زنم و حال چون ناهشیارم، نمی توانم شادی را حس کنم و این چرخه تکرار می شود. در فصل بعد بیشتر درباره ی شادی بحث خواهیم کرد.

حال که خارهای گزنده به زندگی ام باز گشته اند کم کم دارم در می یابم که تشخیص رنج ناشی از ضعف و آسیب پذیری و لمس کردن آن، زندگی توأم با شادی، شکرگزاری و لطف هم به ما می آموزد. علاوه بر این یاد گرفته ام که رؤیارویی با رنج و لمس کردن بیم آور آن مستلزم تاب آوری و معنویت است.

دشوارترین چیزی که در این فصل مطرح می کنم درسئوالی مشاهده می شود که اغلب همکارانم از من می پرسند:« آیا معنویت شرط لازم برای تاب آوری است؟» و من می گویم بله.

احساس ناامیدی، ترس، تقصیر، رنج، ناراحتی، آسیب پذیری، ضعف و عدم پیوند با دیگران مانع از تاب آوری می شوند. تنها تجربه بزرگ و نیرومندی که می تواند در مقابل چنین فهرستی بایستد این اعتقاد است که همه ی ما در این ماجرا مثل هم هستیم و چیزی بزرگتر و فراتر از ما این توان را دارد که عشق و شفقت را به زندگی ما هدیه کند.

من همچون گذشته، برداشت و تعریفی از معنویت پیدا نکرده ام که تاب آوری در آن لحاظ شده باشد. قابل ذکر اینکه معنویت به آیین و مذهب خاصی مربوط نمی شود. تمرین معنویت آلام و جراحات درون را التیام

می بخشد و تاب آوری را تقویت می کند. برای من معنویت یعنی پیوند و اتصال به خدا،  ومن این پیوند را از طریق طبیعت، شرکت در اجتماعات مذهبی و موسیقی برقرار می کنم. ما باید معنویت را به گونه ای تعریف کنیم که به ما انگیزه و الهام دهد.

چه در حال غلبه برناملایمات باشیم و چه در حال پشت سر گذاشتن یک ضربه یا کنار آمدن با اضطراب و تنش، احساس هدفمندی، معنا و داشتن یک دیدگاه کلی در زندگی، شناخت ما را وسعت می بخشد و پیشروی را ممکن می کند. فقدان هدف، معنا و فلسفه ای برای زندکی باعث می شود تا به سهولت در دام ناامیدی اسیر شویم، از روبه رو شدن با هیجان های آزاردهنده اجتناب کنیم، زیربار ناملایمات خم شویم و درچالش های زندگی خود را کوچک، ناتوان و بازنده بپنداریم. قلب معنویت، پیوند و اتصال است. اگر خود را در پیوندی ناگسستنی احساس کنیم، هرگز احساس تنهایی نمی کنیم.

از پا ننشنید:

به هوش باشید: یکی از دوستان خوب من در جلسات دوازده گام، برای تنظیم نیات درونی راهکاری یاد گرفته بود که به نظرم خیلی جالب آمد. این راهکار بررسی حروف صداداری است که هر کدام موضوعی را به مایاد آوری می کنند:َََAEOUY

Abstinnense)A= آیا امروز از عادت خود پرهیز کرده ام؟( نمی دانم شما پرهیزاز چه کاری مد نظر قرار

می دهید اما وقتی هدف پرهیز ازغذا، کار و کامپیوتر باشد، کار برای من دشوارتر می شود.)

Exercise)E= آیا امروز ورزش کرده ام؟

(I)I= آیا من امروز کاری برای خودم انجام داده ام؟

(Others)O= آیا امروز کاری برای دیگران انجام داده ام؟

(Unexpressed)U= آیا امروز به هیجان ابزار نشده ای چسبیده ام؟

(Yeah)Y= بله! امروز چه اتفاق خوبی افتاده است؟

به خود انگیزه بدهید:

من با خواندن این جمله از الیزابت کوبلرـ راس، نویسنده و پژوهشگر، انرژی می گیریم:« مردم مانند شیشه های رنگی و نقش دار پنجره اند. وتی نور خورشید می تابد آنها می درخشند و برق می زنند، اما وقتی تاریکی فرا می رسد زبیایی آنها در صورتی نمایان می شود که نوری از درون، آنها را روشن کند.» من به راستی باور دارم که افراد برخوردار ازتاب آوری همان معنویت آنهاست. تعبیر« روشن بودن از درون»برایم بسیار جذاب است.

دست به کار شوید:

من نیایش و مراقبه روزانه را دوست دارم. گاه بهترین چیزی که مرا در راه نگه می دارد دعا و نیایش در سکوت است.

                                                شما چطور تلاش می کنید؟

تایپ : رضا انصاری رادمندی

بگرفته از کتاب:

نوشته:

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست
سوالی دارید؟ با ما صحبت کنید!
مکالمه را شروع کنید
سلام! برای چت در WhatsApp پرسنل پشتیبانی که میخواهید با او صحبت کنید را انتخاب کنید
ما معمولاً در چند دقیقه پاسخ می دهیم
0:00
0:00