شکست فرصتی است برای اینکه دوباره عاقلانه تر شروع کنیم.
هنری فورد
آن زن به مدت بیست وشش سال قادر نبود صورت حساب های کارت اعتباری اش را بپردازد.
بیست وپنج بار برای یافتن کار از این شهر به آن شهر رفت.
هجده بار اخراج شد.
پس از بیست وشش سال کار،
تازه توانست حقوق سالانه ای معادل بیست ودو هزار دلار دریافت کند. حتی گاهی مجبور بود در اتومبیلش بخوابد و شکم خود را با غذاهای سازمان خیریه سیر کند.
شاید پیش خود بگویید:
اگر این کتاب درباره ی موفقیت است، چرا او انگشت روی زنی گذاشته که این همه در زندگی خود شکست خورده است؟
دلیلش را به شما می گویم.
شکست هایی که در بالا عنوان شد، مربوط به مجری تلویزیونی مشهور، خانم سالی جسی رافائل است.
همان طور که می بینید،
تمامی این شکست ها نتوانست سالی را از پای در آورد و باعث شود که او از رؤیای دوران کودکی خود
که تبدیل شدن به مجری تلویزیونی بود، دست بکشد.
او آن قدر سکشت خورد… و شکست خورد… تا عاقبت پیروز شد. اکنون سالی جسی راقائل صاحب میلیون ها دلار دارایی است و مدت هاست که یک مجری موفق تلویزیونی شناخته می شود. و همه ی اینها به این دلیل است که بر خلاف سال های شکست و ناکامی، نگرش عالی خود را حفظ کرد.
در آغاز:
چطور است که شخصی مثل سالی جسی رافائل بیست وشش سال شکست را تحمل می کند و تسلیم نمی شود؟
به نظرمن اگر به دوران کودکی خود رجوع کنید،
خواهید دید که خودتان هم در مواجهه با شکست های متوالی، مقاومت قابل توجهی از خود نشان می دادید.
هنگامی را که می خواستید دوچرخه سواری یاد بگیرید به یاد دارید؟ احتمالاً در آغاز دو چرخ کمکی درکنار چرخ عقب دوچرخه تان وصل بود تا مانع از زمین خوردنتان شود. پس از مدتی که چرخ های کمکی از دوچرخه تان سوا شد، حفظ تعادل بریتان مشکل بود. در تلاش برای حفظ تعادل، احتمالاً چند باری زمین خوردید و خودتان را زخم وزیلی کردید و در همین حال، داشتید درس مهمی درباره ی شکست می آموختید.
به احتمال زیاد همچنان که تمرین دوچرخه سواری می کردید، یکی از والدینتان کنارتان راه می رفت و با فریاد های خودش به شما آموزش می داد، تشویقتان می کرد و وقتی تعادلتان را از دست می دادید، نگه تان می داشت. می ترسیدید اما هیجان زده بودید!
به موفقیت چشم دوخته بودید و منتظر لحظه ای بودید که به تنهایی و بدون کمک دیگران دوچرخه سواری کنید. به همین منظور،هر روز آن قدر به تمرین ادامه دادید تا بالاخره این مهارت را فرا گرفتید. چه چیز باعث شد تا عاقبت دوچرخه سواری را یاد بگیرید؟ به طور قطع، تدوام وپشتکار. شما مصمم شده بودید هر قدر هم که طول بکشد، در این کار موفق شوید!همچنین، نسبت به هدف خود اشتیاق فراوانی داشتید که پدر یا مادرتان از کنار، هوایتان را دارد.
در شش سالگی که دوچرخه سواری را یاد گرفتید، خوش بین… هیجان زده و مشتاق بودید. برای تلاشی دوباره سر از پا نمی شناختید و می دانستید که سر انجام در آن کار موفق می شوید.
اما این مربوط به مدت ها پیش است.
موفقیت زمانی حاصل می شود که شکست هایی پی در پی، ذره ای از اشتیاق ما نکاهد.
وینستون چرچیل
دیروز و امروز:
حالا بیاید ببینیم بیشتر بزرگسالان با فراگیری و پرورش مهارتی جدید چگونه برخورد می کنند. آیا آنها با خوش بینی…ذوق و هیجان…و اشتیاق با این امر مواجه می شوند؟ هر دوی ما می دانیم که پاسخ این پرشش منفی است. مثلاً، فرض کنید از گروهی از بزرگسالان بخواهیم تا برنامه ی نرم افزاری جدیدی را یاد بگیرید یا در شرکت، کار تازه و متفاوتی را انجام دهند. واکنش اکثر آنها چگونه است؟
آنها سعی می کنند از این کار شانه خالی کنند.
شروع می کنند به ناله وشکایت.
بهانه می آورند که چرا نباید چنین کاری را انجام دهند.
توانایی های خود را زیر سؤال می برند.
به ترس و هراس می افتند.
چه بلایی بر سر آن کودک شش ساله که لبریز از شور واشتیاق و حس ماجرا جویی بود، آمده است؟ چرا آن کودک دربزرکسالی از آزمودن کاری تازه واهمه دارد وبهانه می آورد؟
بسیاری از ما در بزرگسالی، به شدت نگران نظر دیگران هستیم و اغلب به این دلیل دچار تردید می شویم که مبادا
دیگران ما رامسخره کنند یا مورد انتقاد قرار دهند. در شش سالگی می دانستیم آن قدر باید با دوچرخه زمین بخورم تا عاقبت سواری را یاد بگیریم. زمین زمین خوردن با دوچرخه در نظرمان چیز بدی نبود. اما وقتی بزرگ تر شدیم، به جای این که زمین خوردن را بخشی ضروری از روند دستیابی به اهدافمان تصور کنیم، آن چیز را بدی تلقی کردیم. همان طور که در درس ده اشاره کردیم، آزمودن کاری تازه ممکن است سخت یا حتی وحشتناک باشد. اما اگر از هدف چشم بردارید ودرعوض توجه تان را به این معطوف کنید که دیگران درباره تان چه فکری می کنند، خیلی به ضررتان تمام می شود. برای پرورش مهارتی تازه یا دستیابی به هدفی ارزشمند، باید متعهد شوید که آمادگی رویارویی با هر مشکلی داشته باشید، حتی اگر به معنای رویارویی با واکنش های منفی دیگران یا زمین خوردن های گاه و بیگاه شما باشد. افراد موفق یاد گرفته اند که جاده ی موفقیت از میان شکست باز می شود. در عین حال که آنها نیز از شکست خوردن لذت نمی برند، می دانند که شکست لازمه ی موفقیت است. جان کلام اینکه، چیره دستی در هر مهارتی زمان، تلاش، انضباط، پشتکار و اشتیاق برای کذاشتن از میان تمام مشکلات احتمالی را طلب می کند.
این شکست ها میلیون ها دلار به ارمغان می آورد.
به عنوان مثال، یک بازیکن حرفه ای بیسبال را فرض کنید. امروزه اگر بازیکنی سه ضربه از ده ضربه ی خود را با موفقیت اجرا کند، به صدر جدول صعود می کند و سالانه چندین میلیون دلار دستمزد می گیرد. این یعنی هفتاد درصد ضربات ناموفق! و بدون شک وقتی این قهرمان ضربه ی بدی را به نمایش می گذارد، طرفداران او متلک بارش می کنند! وقتی صحبت از بیسبال به میان می آید، هیچ چیز هیجان انگیزتر ازاین نیست که یک بازیکن ضربه تمام عیار به توپ بزند. در این برهه از زمان، هنک آئرون
با 755 ضربه ی تمام عیار سرمدار است. اما شاید ندایند که همین بازیکن در طول مسابقات حرفه ای1383 ضربه ی خود راخراب کرده است. درست است، ضربات ناموفق هنک تقریبا دو برابر ضربات تمام عیار او است.
با این حال، مردم هنک آئرون را برای ضربات تمام عیاری به یاد می آورند که بر فراز دیوار استادیوم به پرواز در آمده، نه ضرباتی که او آنها را خراب کرده است.
بزرگ ترین اشتباهی که ممکن است کسی مرتکب شود این است که از اشتباه کردن بترسد.
« البرت هوبارد»
اگر از شما بخواهم که بزرگ ترین بازیکن بسکتبال را در طول زمان نام ببرید، نام چه کسی به ذهنتان خطور می کند؟ به نظرم خیلی از شما بلافاصله به یاد مایکل جردن می افتید.
من هم به او رأی می دهم. حالا، بگذارید آماری را با شما در میان بگذارم؛ درصد پر تاب های موفق مایکل جردن در دوران ورزشی اش پنجاه درصد است. یعنی، نیمی از پرتاب های او در دروان حرفه اش خراب شده است. البته این اصل فقط
به ورزش محدود نمی شود.
می دانیم که مجریان و بازیگران تلویزیون و سینما هم از این قاعده مستثنا نیستند بسیاری از بازیگران پبش از آنکه در فیلمی مطرح شوند و به اصلاح یخشان بگیرد، به مدت ده تا پانزده سال صدها بار از سوی کارگرادانان و تهیه کنندگان رد می شوند و حتی پس از اینکه در نقشی خوش درخشیدند، گاه و بی گاه به رتبه پایینی در جدول بازیگران نزول می کنند.
جری ساینفلد در شبی که از کالج فارغ التحصیل شد، برای اولین بار روی صحنه رفت تا نمایش کمدی خود را اجرا کند. این نمایش در سالنی در نیوریوک اجرا شد. کارش به هیچ وجه با استقبال روبرونشد. خودش می گوید:
خیلی وحشتناک بود. احساس کسی را داشتم که دارد غرق می شود. اما او تسلیم نشد. او باز شب ها به روی صحنه رفت. پنج سال را به این ترتیب سپری کرد. تا اینکه در سال 1981 از او دعوت شد. که همراه جانی کارسون در برنامه ی تلویزیونی«نمایش امشب» ظاهر شود. یخش گرفت و موفقیت های چشمگیر او از همان زمان آغاز شد.
خلاصه اینکه همه ی این اشخاص می دانند که موفقیت تا میزان زیادی به پشتکار بستگی دارد. یعنی اگر به تلاش، پرورش مهارت خود و انجام اصلاحات لازم ئر طول راه ادامه دهید، موفقیت شما در آینده حتمی است.
بی پروا از شکست:
می خواهم از دو مرد برایتان بگویم که کتابی شامل مجموعه ای ازداستان های الهام بخش را نوشته اند. آنها خیال می کردند که ظرف سه ماه می توانند قراردا د چاپ این کتاب رابا یک ناشر منعقد کنند. نظر اولین ناشری که برای چاپ کتاب نزدش رفتند« منفی» بود.
دومین ناشر جوابش «منفی» بود.
سومین ناشر جوابش«منفی » بود.
سی ناشر بعدی جوابشان «منفی» بود.
به نظر شما پس از اینکه سی وسه ناشرظرف مدت سه سال به ایشان جواب منفی دادند، آنها چه کردند؟ کتابشان را نزد ناشر دیگر بردند.
وناشر سی وچهارم جوابش «مثبت» بود.
آن جواب مثبت- بعد از سی و سه شکست- باعث شد که کتاب موفق و بی نظیر سوپ جوجه برای روح، نوشته و تألیف جک کنفیلد و مارک ویکتور هنسن وارد بازار شود. اگر طی ده سال گذشته به یک فروشگاه کتاب سری زده باشید، حتماً این کتاب را در آنجا دیده اید و به احتمال زیاد تا به حال یکی از کتاب های مجموعه ی سوپ جوجه را خوانده اید.
تا کنون بیش از صد میلیون نسخه از مجموعه ی کتاب های سوپ جوجه برای روح فروخته شده است! و از آنجا ناشی می شود که جک کنفیلد و مارک ویکتور هنسن از شکست های پی در پی دلسرد نشدند و با عزمی راسخ آن قدر ادامه دادند تا به موفقیت دست یافتند.
چه چیزی باعث دلگرمی جک کنفیلد و مارک ویکتورهنسن در طول آن سی وسه سال شکست بود؟نگرش ایشان! اگر این دو مرد نگرشی منفی داشتند، پس از اولین یا دومین جواب منفی ناامید می شدند و این کنج را از دست می دادند. اما پس از شکست های پی در پی، نگرش آنها همچنان مثبت باقی ماند. و همین نگرش مثبت باعث شد که به میلیون ها دلار دست یابد… واین مبلغ هنوز هم در حال افزایش است!
موفقیت، یک شبه حاصل نمی شود.
نمونه ای دیگر از کسی که سال ها شکست را تحمل کرد، ستاره ی سینما هریسن فورد است. در اواسط دهه ی 1960، فورد به دنبال کار بازیگری بود. او موفقیت چندانی در این راه به دست نیاورد، تا جایی که یکی از دست اندر کاران تهیه ی فیلم به او گفت که قابلیت ستاره شدن را ندارد. از آنجا که قورد برای تأمین مخارج خانواده اش با مشکل روبه رو بود، از بازیگری دست کشید و مشغول نجاری شد. تا اینکه در سال 1973 به جورج لوکاس معرفی شد و اودر فیلم دیوار نوشته ی آمریکایی، نقش کوچکی به او محول کرد. چند سال بعد، لوکاس نقش هن سولو را در فیلم جنگ ستارگان به او داد، و از آنجا بود که فورد راهش را به سوی تبدیل شدن به یک فوق ستاره باز کرد.
پس اگر خوب دقت کنیم، می بینیم که شکست امری مطلق نیست، فقط بعضی ها نتایج بهتری نسبت به دیگران به دست می آورند. شکست به این معنا نیست که به انتهای خط رسیده اید و دیگر امکان موفقیت وجود ندارد. موفقیت فقط هنگامی محال می شود که از تلاش دست بکشید. تسلیم شدن یعنی رسیدن به آخر خط. اما تلاش مستمری که با تعهد و جدیت توأم باشد، به موفقیت ختم خواهد شد.
موفقیت تا حد زیادی به این بستگی دارد که وقتی دیگران جا می زنند، محکم بر سر جای خود بایستیم .
ویلیام قدر.
هیچ وقت تسلیم نشوید.
دراوایل دهه ی 1990، صاحب شرکتی واقع در ایالات مرکزی با دفتر کار ما تماس گرفت تا درباره ی برنامه های سخنرانی من، و همچنین محصولات و نشریات ما پرس وجو کند. پس از اینکه صحبت تلفنی ما تمام شد، من بلافاصله اطلاعات مربوط را برایش ارسال کردم. وقتی با شرکت او تماس گرفتیم تا از نتیجه با خبر شویم، او گفت که: دارد فکر می کند و هنوز درباره اش تصمیم نگرفته است.
بعد، ماهی یک بار تماس گرفتیم. باز هم سفارشی در کار نبود. به مدت چند سال با این مرد محترم تماس گرفتیم و هر سه ماه یک بار خبر نامه ها و آگهی های خودمان را برایش ارسال کردیم. اما خبری نشد که نشد! تا اینکه در بهار 1998 یکی از کارمندان شرکت او به دفتر مان زنگ زد و از من دعوت کرد تا در یکی از اجلاس های آنها که درباره ی فروش بر پا شده بود، در مبحث انگیزه سخنرانی کنم.
وقتی صاحب شرکت را در آنجا ملاقات کردم، به من گفت: پشتکار شما من را تحت تأثیر قرار داد. سال ها بود که شخصی از دفتر شما به من زنگ می زد… و هیچ گاه تسلیم نشد.
بله، درست است که به مدت چند سال نتوانستیم سفارشی از آنها بگیریم، اما عاقبت موفق شدیم!
می خواهید فرمول موفقیت را در اختیارتان بگذارم؟خیلی ساده است. میزان شکست هایتان را دو برابر کنید.
توماس جی. واتسون»
پرسش های کلیدی:
اگر نتایج دلخواهتان را به دست نمی آورید یا شکست های پی در پی دلسردتان کرده است، از خود بپرسید:
1– آیا زمان دستیابی به هدفم را واقع بینانه تعیین کرد ه ام؟
شاید توقع داشته باشید که پله های موفقیت را چند تا یکی طی کنید و بلافاصله به موفقیتی چشمگیر دست یابید. اما بدانید که پلکان موفقیت معمولاً یکی یکی طی می شود. همیشه نمی شود حساب کرد که چقدر طول می کشد تا از یک پله به پله ی بالایی صعود کنیم. پس، صبور باشید و در برابر این وسوسه که پیشرفت خودتان را با پیشرفت کسی دیگر مقایسه نکنید، شکیبایی به خرج دهید! ممکن است پیشرفت شما از بعضی ها سریع تر و از برخی افراد کندتر باشد. نگرش عالی خود را حفظ کنید… تلاش کنید… اصلاحات لازم را انجام دهید…تا در نهایت نتایج دلخواه عایدتان شود.
2- آیا واقعاً متعهد هستم؟
آیا اشتیاقی سوزان برای دستیابی به هدفتان دارید؟ برای دستیابی به هدمتان باید با جان و دل هر کاری لازم است انجام دهید و به هیچ وجه فکر تسلیم شدن را به خود راه ندهید. بدیهی است اگر عاشق کاری باشید که انجام می دهید، تهعد به آن خیلی آسان می شود. پس به دنبال هدفی باشید که به آن عشق وشور دارید، و اصلاً به فکر تسلیم شدن نباشید.
3- آیا کسانی دور و برم را گرفته اند که دلسردم می کنند؟
عدم موفقیت ممکن است باعث ناراحتی و نومیدی ما شود. برای همین، باید پیرامون خود را ازاشخاصی پر کنیم که به ما ایمان دارند و ما را دلگرم می کنند. اگر با افرادی منفی دمخور شوید که مدام از شما ایراد می گیرند یا خودشان در زندگی کار مهمی انجام نداده اند، انرژی و اشتیاقتان تحلیل می رود. بنابراین، کسانی را برای دوستی و همنشینی اختیار کنید که شما را تشویق کنند و به سمت هدفتان سوق می دهند.
4-آیا آمادگی لازم را برای کسب موفقیت دارم؟
موفقیت در هر امری مستلزم آمادگی کامل است. آیا تا جایی که می توانید برای یاد گیری مواردی که برای تحقق هدفتان لازم است، تلاش می کنید؟ برای این منظور باید کتاب های مربوط را مطالعه کنید، در کلاس های مربوط حضور یابید و با اشخاصی که درزمینه ی هدف مورد نظرتان پیشرفت چشمگیری داشته اند، ارتباط برقرار کنید. شاید به مربی یا استاد نیاز داشته باشید. افراد موفق همواره مهارت هایشان را توسعه می دهند و کسانی که دائم شکست می خورند، همان روش قبلی را مرتباً تکرار می کنند، بی آنکه اصلاحات لازم را در آن اعمال کنند. پس، همواره در حال یادگیری باشید. این حقیقت را بپذیرید که همه چیز را نمی دانید و به دنبال منابعی باشید که شما را وارد مسیر کنند و به سمت مقصد مورد نظر سوق دهند.
5– آیا حقیقتاً جنبه ی شکست خوردن را دارم؟
این حقیقت را بپذیرید که شکست اجتناب ناپذیر است. پس از موقثیت باید شکست را تجربه کنید. همه ی ما از این حقیقت آگاهیم که ارزشمند ترین درس هایمان را از شکست آموخته ایم. شکست برای رشد ضروری است. در چشمان شکست
چشم بدورزید وآن را بخشی طبیعی از روند پیروزی در نظر آورید. بدین ترتیب، ابهت و اقتدار شکست در نظر شما فرو خواهد ریخت. در حقیقت اگر از شکست نترسید، وارد راه موفقیت می شوید. از شکست به منزله ی امری اجتناب ناپذیر و در عین حال ضروری برای رسیدن به اهدافتان استقبال کنید.
تبدیل شکست به موفقیت:
شکست تجربه ای آموزنده است که به شما نشان می دهد کجای کارتان ایراد دارد و نیازمند اصلاح است. هیچ گاه سعی نکنید از شکست فرار کنید، زیرا با دنبال کردن این شیوه، عملا دست به هیچ خطری نخواهید زد و موفقیت بزرگی هم به دست نخواهید آورد. به قول بورلی سیلز: شاید از شکست خوردن ناراحت شوید، اما اگر دست روی دست بگذارید وتلاشی نکنید، محکوم به شکست می شوید.
نه، همه ی معاملات شما موفقیت آمیز و همه ی سرمایه گذاری هایتان سود آور نخواهد بود. زندگی مجموعه ای از برد و باخت است و این قانون حتی درباره ی موفق ترین اشخاص هم صدق می کند. افراد موفق می دانند که خزیدن مقدمه ی راه رفتن است و راه رفتن مقدمه ی دویدن؛ وبا هر هدف تازه، دسته ای از شکست های تاره همراه است. حالا اختیار، با شماست که این مشکلات را موانعی گذار و موقت در نظر بگیرید یا آنها را موانعی دائمی و همیشگی به حساب آورید.
اگر عزم خود را جزم کنید که از هر شکستی عبرت بگیرید و همواره برنتیجه ی دلخواهتان تمرکز کنید،عاقبت شکست شما را به سوی موفقیت هدایت خواهد کرد!
تایپ متن: رضا انصاری رادمندی
برگرفته از کتاب :
نوشته: